𝗣𝗮𝗿⁸³
𝗣𝗮𝗿⁸³
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
به طرفش برگشتم و نگاهش کردم.
نیم نگاهی بهم انداخت.
اخم داشت و چهره اش کمی گرفته بود.
جونگ کوک: ا/ت حالش خوب نیست، فعلا دست نگه دارید تا یه فرصت مناسب پیش بیاد.
توی نگاهم از این فاصله کم اینارو گفت و بعد با تاکید اضافه کرد:
جونگ کوک: امشب هم میبرمش خونه خودم...
چشمام سریع از هم گشاد شدن و سرم رو از روی تکیه صندلی برداشتم و خیره شدم بهش.
باز هم نگاهش بهم زل زده بود که لب زد:
جونگ کوک: فردا که بهتر شد میارمش.
لحظه ای بعد گوشی رو پایین اورد و توی نگاه ماتم، محکم گفت:
جونگ کوک: نمیخوام اینجوری برگردی پیش همونی، میریم خونه من حالت که بهتر شد فردا برت می گردونم اونجا.
خونه ی اون؟ یعنی خونه ی سوهی خانم و باباش!!
آب دهنم رو قورت دادم.
به هیچ وجه با این حال اونجا نمیرم.
اصلا برم چی بهشون بگم؟
ا/ت: من...من خوبم.
نگاهش رو گرفت و استارت زد:
جونگ کوک: باید حرف بزنیم...
ا/ت: چه حرفی؟
جونگ کوک: درمورد تهیونگ و چیزایی که امروز بهت گفته.
من میدونستم خيالش راحت نشده و حرفم رو باور نکرده، میدونستم و مطمئن بودم تا هم چیز رو بهش نگم راحتم نمیذاره،اما نمیتونم قبول کنم منو ببره خونه ی باباش.
ا/ت: خب بریم خونه همونی حرف بزنیم،من نمیام خونه بابات.
جونگ کوک: کی خواست تو رو ببره اونجا حالا؟
خونه اش یه خونه کوچیک و نقلی بود،برعکسِ خونه تهیونگ و وقتی داخل شدم با اینکه سرد بود اما یه جور امنیت و گرمای خاصی بهم منتقل شد که حسِ ترسِ درونیم و وحشتی که از تنها شدن با یه مرد،توی تنم بود،ازم دور شد.
روی مبل نشستم و به دور تا دور خونه اش نگاه کردم.
نگاهم بهش بود که به طرف اتاقی رفت و بلند گفت:
جونگ کوک: لباساتو در بیار....لازمه بازم تاکید کنم من کی ام؟
نتونستم و بدون جوابی سر جام نشستم تا اینکه دوباره از اتاق بیرون اومد.
یه دست لباس راحتی پوشیده بود.
ا/ت: خونه ی مجردی تو رو نکرده بودی.
داشت شومینه رو روشن میکرد که از روی شونه ی پهنش نگاهی بهم انداخت و گفت:
جونگ کوک: اگه بخاطر اون شب میگی که بردمت خونه ی بابام،من اون موقع این خونه رو نداشتم.
ابروهام رو یک خرده بالا دادم که دوباره گفت:
جونگ کوک: هدیه ی محلِ کارمه، بخاطر متاهل شدنم بهم دادن.
وقتی ته تمام حرف هاش به ازدواجش با من اشاره میکرد ترجیح دادم دیگه چیزی نپرسم.
بلند شدم رفتم توی اتاق، تا طبق چیزی که گفته بود پالتوم رو در بیارم.
•پارت هشتاد و سوم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
به طرفش برگشتم و نگاهش کردم.
نیم نگاهی بهم انداخت.
اخم داشت و چهره اش کمی گرفته بود.
جونگ کوک: ا/ت حالش خوب نیست، فعلا دست نگه دارید تا یه فرصت مناسب پیش بیاد.
توی نگاهم از این فاصله کم اینارو گفت و بعد با تاکید اضافه کرد:
جونگ کوک: امشب هم میبرمش خونه خودم...
چشمام سریع از هم گشاد شدن و سرم رو از روی تکیه صندلی برداشتم و خیره شدم بهش.
باز هم نگاهش بهم زل زده بود که لب زد:
جونگ کوک: فردا که بهتر شد میارمش.
لحظه ای بعد گوشی رو پایین اورد و توی نگاه ماتم، محکم گفت:
جونگ کوک: نمیخوام اینجوری برگردی پیش همونی، میریم خونه من حالت که بهتر شد فردا برت می گردونم اونجا.
خونه ی اون؟ یعنی خونه ی سوهی خانم و باباش!!
آب دهنم رو قورت دادم.
به هیچ وجه با این حال اونجا نمیرم.
اصلا برم چی بهشون بگم؟
ا/ت: من...من خوبم.
نگاهش رو گرفت و استارت زد:
جونگ کوک: باید حرف بزنیم...
ا/ت: چه حرفی؟
جونگ کوک: درمورد تهیونگ و چیزایی که امروز بهت گفته.
من میدونستم خيالش راحت نشده و حرفم رو باور نکرده، میدونستم و مطمئن بودم تا هم چیز رو بهش نگم راحتم نمیذاره،اما نمیتونم قبول کنم منو ببره خونه ی باباش.
ا/ت: خب بریم خونه همونی حرف بزنیم،من نمیام خونه بابات.
جونگ کوک: کی خواست تو رو ببره اونجا حالا؟
خونه اش یه خونه کوچیک و نقلی بود،برعکسِ خونه تهیونگ و وقتی داخل شدم با اینکه سرد بود اما یه جور امنیت و گرمای خاصی بهم منتقل شد که حسِ ترسِ درونیم و وحشتی که از تنها شدن با یه مرد،توی تنم بود،ازم دور شد.
روی مبل نشستم و به دور تا دور خونه اش نگاه کردم.
نگاهم بهش بود که به طرف اتاقی رفت و بلند گفت:
جونگ کوک: لباساتو در بیار....لازمه بازم تاکید کنم من کی ام؟
نتونستم و بدون جوابی سر جام نشستم تا اینکه دوباره از اتاق بیرون اومد.
یه دست لباس راحتی پوشیده بود.
ا/ت: خونه ی مجردی تو رو نکرده بودی.
داشت شومینه رو روشن میکرد که از روی شونه ی پهنش نگاهی بهم انداخت و گفت:
جونگ کوک: اگه بخاطر اون شب میگی که بردمت خونه ی بابام،من اون موقع این خونه رو نداشتم.
ابروهام رو یک خرده بالا دادم که دوباره گفت:
جونگ کوک: هدیه ی محلِ کارمه، بخاطر متاهل شدنم بهم دادن.
وقتی ته تمام حرف هاش به ازدواجش با من اشاره میکرد ترجیح دادم دیگه چیزی نپرسم.
بلند شدم رفتم توی اتاق، تا طبق چیزی که گفته بود پالتوم رو در بیارم.
•پارت هشتاد و سوم•
•یاس•
۱۳.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.