ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part: ¹²
[دو هفته بعد]
با صدای الارم گوشی از خواب بیدار شد...
امروز باید میرفت برای خرید لباس
بعد از قطع کردن الارم سمت دستشویی اتاقش رفت و بعد از انجام کار های لازم با برداشتن چند دست لباس راحتی برای دوش گرفتن خواست سمت در حموم بره که با صدای زنگ گوشی همون چند قدم رفته رو برگشت
مخاطب گوشیش اسم "میا" رو نشون میداد
الو میا؟
* الو اِمااا؟ بیداری؟
اره
*ببین منو بورام چند ساعت دیگه میایم دنبالت تا بریم برای خرید
باشه فعلا
*فعلا
بعد از یه دوش یک ربعه از حموم خارج شد و موهاشو خشک کرد و لباس های بیرونشو پوشید
شت..
یه مهمونی دیگه... این مهمونی از طرف یکی از فامیل هاشون بود که اتفاقا دوست جونگکوک هم بود.. بخاطر موفقیت شرکتشون جونگکوک، اِما، میا، تهیونگ، جیمین، بورام، جسیکا رو دعوت کرده بودن
خانم و اقای جئون به مسافرت چندروزه رفته بودن و برای همین نمیتونستن بیان..
مادر و پدر اِما هم که چون یه مشکلی تو شرکتشون رخ داده بود درگیر بودن و سرشون شلوغ بود..
مثل همیشه جونگکوک سرش شلوغ بود.. برای همین خریدهاشو اینترنتی انجام داده بود...
قرار بود با بورام و میا برن برا خرید لباس
بالاخره بعد از ۵ ساعت خرید به عمارت رفت.. مثل همیشه همجا سکوت بود
ساعت الان حدود ۲ ظهر رو نشون میداد.. خوشبختانه نهارشو بیرون خورده بود وگرنه الان از شدت گشنگی ضعف میکرد..
سمت اتاقش رفت تا لباس هایی که خریده رو توی کمدش بزاره
رنگ لباسش مشکی بود و مدل ساده و شیکی داشت
رنگ مشکی تضاد زیبایی با رنگ سفید پوستش ایجاد میکرد و برای همین توی لباس های مشکی بیشتر از هر رنگه دیگه ای میدرخشید
.
.
.
.
.
بعد از گذشت چند ساعتی و با فهمیدن اینکه امشب هم جونگکوک قراره ساعتای ۱ شب برگرده خونه
به سمت تختش رفت و همینکه پلکاشو روی هم فشرد خوابش برد...
بالاخره باید برای مهمونی فردا انرژی داشته باشه...
شرایط
۶۰ لایک
۷۳۰ عضو ها
۱۵ کامنت
________________________________
پارت بعدی یجورایی...
مهمه....*لبخند خبیث
part: ¹²
[دو هفته بعد]
با صدای الارم گوشی از خواب بیدار شد...
امروز باید میرفت برای خرید لباس
بعد از قطع کردن الارم سمت دستشویی اتاقش رفت و بعد از انجام کار های لازم با برداشتن چند دست لباس راحتی برای دوش گرفتن خواست سمت در حموم بره که با صدای زنگ گوشی همون چند قدم رفته رو برگشت
مخاطب گوشیش اسم "میا" رو نشون میداد
الو میا؟
* الو اِمااا؟ بیداری؟
اره
*ببین منو بورام چند ساعت دیگه میایم دنبالت تا بریم برای خرید
باشه فعلا
*فعلا
بعد از یه دوش یک ربعه از حموم خارج شد و موهاشو خشک کرد و لباس های بیرونشو پوشید
شت..
یه مهمونی دیگه... این مهمونی از طرف یکی از فامیل هاشون بود که اتفاقا دوست جونگکوک هم بود.. بخاطر موفقیت شرکتشون جونگکوک، اِما، میا، تهیونگ، جیمین، بورام، جسیکا رو دعوت کرده بودن
خانم و اقای جئون به مسافرت چندروزه رفته بودن و برای همین نمیتونستن بیان..
مادر و پدر اِما هم که چون یه مشکلی تو شرکتشون رخ داده بود درگیر بودن و سرشون شلوغ بود..
مثل همیشه جونگکوک سرش شلوغ بود.. برای همین خریدهاشو اینترنتی انجام داده بود...
قرار بود با بورام و میا برن برا خرید لباس
بالاخره بعد از ۵ ساعت خرید به عمارت رفت.. مثل همیشه همجا سکوت بود
ساعت الان حدود ۲ ظهر رو نشون میداد.. خوشبختانه نهارشو بیرون خورده بود وگرنه الان از شدت گشنگی ضعف میکرد..
سمت اتاقش رفت تا لباس هایی که خریده رو توی کمدش بزاره
رنگ لباسش مشکی بود و مدل ساده و شیکی داشت
رنگ مشکی تضاد زیبایی با رنگ سفید پوستش ایجاد میکرد و برای همین توی لباس های مشکی بیشتر از هر رنگه دیگه ای میدرخشید
.
.
.
.
.
بعد از گذشت چند ساعتی و با فهمیدن اینکه امشب هم جونگکوک قراره ساعتای ۱ شب برگرده خونه
به سمت تختش رفت و همینکه پلکاشو روی هم فشرد خوابش برد...
بالاخره باید برای مهمونی فردا انرژی داشته باشه...
شرایط
۶۰ لایک
۷۳۰ عضو ها
۱۵ کامنت
________________________________
پارت بعدی یجورایی...
مهمه....*لبخند خبیث
۱۷.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.