ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
Part:¹¹
قبل از شروع پارت بگم متاسفام بخاطر اینکه شماها شرطا رو میرسونید اما من دیر آپ میکنم...
نتم خیلی ضعیفه و پارت ها طول میکشه تا آپ بشن..برای همین اعصابم خیلی خورده...
بریم برای ادامه فیک...
چشماشو باز کرد
چیزی نگذشت که درد وحشتناک سرش رو حس کرد...
ودف
چرا اینقدر سردرد داره؟
با تمام زوری که داشت از روی تخت بلند شد و چشماشو که انگار وزنه سنگینی روش گذاشته باشن به زور باز کرد...
اینجا اتاق خودش نبود....
با دقت به اطراف خیره شد و بالاخره فهمید این اتاق مطلق به کیه...
همون همسر قراردادیش اما...
چرا باید اینجا باشه؟اونم توی اتاقی که تا حالا فقط یکبار اونم موقعی که اجوما ازش خواسته بود جونگکوک رو برای شام صدا کنه به اتاقش اومده بود...
از روی تخت بلند شد
تعجب کرده بود از اینکه چرا اینجاست؟چرا سرش درد میکنه و چرا بعد از اینکه از اون عمارت خارج شد دیگه چیزی از دیشب یادش نمیاد؟
با قدم های آروم کامل از تخت بلند شد که سرش گیج رفت و باعث شد دوباره برای اینکه نیفته روی تخت بشینه...
صدایی از سمت چپش میومد...
باهر زوری که بود بلند شد و دید که این صدای آبه که از توی حموم اتاق میاد...
الان یعنی همسرش حمومه؟
با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و خواست خارج بشه اما هنوز روشو برگردونده بود که در حموم باز شد و قامت بلند و نیمه لخت مرد از لای در نمایان شد..
با چشایی که از تعجب گرد شده بود بهش نگاه کرد و فاک...
حالا جونگکوک هم داشت با تعجب نگاش میکرد...
_من فکر کردم خوابیدی!
با صدای مرد نگاهی که داشت روی عضلات سینه ی مرد میرفت و با سختی بالا آورد
متوجه حرف مرد نشده بود
+ چی گفتی ؟
_گفتم فکر کردم خواب باشی...
+ا اوه ن نه من تازه الان بیدار شدم
و بعدا لبخند فیک و زوری زد تا جو بینشون رو یکمم که شده از سنگینی در بیاره...
_ اها...
با یادآوری سوالی که از وقتی بیدار شده بود کلافه اش کرده بود نگاهش و دوباره بالا آورد که لعنتی...
دوباره اون تتو
عضله ها و بالا تنه ی برهنه مرد حواسشو پرت کرد...
_خوبی؟
+ آره اَما...
با مکث کوتاه دوباره ادامه جملشو بیان کرد
+ من چرا اینجام؟
_ خ خب دیشب تو مست کرده بودی و بیهوش شدی منم برای اینکه اگه نصف شب حالت بد نشه آوردمت تو اتاق خودم...
وااات
الان یعنی بعد از یک ماه و نیم پیش همسر قراردادیش خوابیده بود؟
چه حیف که مست بود و نمیتونست اون لحضاتو به یاد بیاره
صبر کن اِمااااا دیوونه شدی؟
همون بهتر که به یاد نیاری
خوبه که همین دیشب از دست مرد روبروش تا لبه مرگ مست کرده بود...
پارت بعد شرایط نداره 💛💋
Part:¹¹
قبل از شروع پارت بگم متاسفام بخاطر اینکه شماها شرطا رو میرسونید اما من دیر آپ میکنم...
نتم خیلی ضعیفه و پارت ها طول میکشه تا آپ بشن..برای همین اعصابم خیلی خورده...
بریم برای ادامه فیک...
چشماشو باز کرد
چیزی نگذشت که درد وحشتناک سرش رو حس کرد...
ودف
چرا اینقدر سردرد داره؟
با تمام زوری که داشت از روی تخت بلند شد و چشماشو که انگار وزنه سنگینی روش گذاشته باشن به زور باز کرد...
اینجا اتاق خودش نبود....
با دقت به اطراف خیره شد و بالاخره فهمید این اتاق مطلق به کیه...
همون همسر قراردادیش اما...
چرا باید اینجا باشه؟اونم توی اتاقی که تا حالا فقط یکبار اونم موقعی که اجوما ازش خواسته بود جونگکوک رو برای شام صدا کنه به اتاقش اومده بود...
از روی تخت بلند شد
تعجب کرده بود از اینکه چرا اینجاست؟چرا سرش درد میکنه و چرا بعد از اینکه از اون عمارت خارج شد دیگه چیزی از دیشب یادش نمیاد؟
با قدم های آروم کامل از تخت بلند شد که سرش گیج رفت و باعث شد دوباره برای اینکه نیفته روی تخت بشینه...
صدایی از سمت چپش میومد...
باهر زوری که بود بلند شد و دید که این صدای آبه که از توی حموم اتاق میاد...
الان یعنی همسرش حمومه؟
با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و خواست خارج بشه اما هنوز روشو برگردونده بود که در حموم باز شد و قامت بلند و نیمه لخت مرد از لای در نمایان شد..
با چشایی که از تعجب گرد شده بود بهش نگاه کرد و فاک...
حالا جونگکوک هم داشت با تعجب نگاش میکرد...
_من فکر کردم خوابیدی!
با صدای مرد نگاهی که داشت روی عضلات سینه ی مرد میرفت و با سختی بالا آورد
متوجه حرف مرد نشده بود
+ چی گفتی ؟
_گفتم فکر کردم خواب باشی...
+ا اوه ن نه من تازه الان بیدار شدم
و بعدا لبخند فیک و زوری زد تا جو بینشون رو یکمم که شده از سنگینی در بیاره...
_ اها...
با یادآوری سوالی که از وقتی بیدار شده بود کلافه اش کرده بود نگاهش و دوباره بالا آورد که لعنتی...
دوباره اون تتو
عضله ها و بالا تنه ی برهنه مرد حواسشو پرت کرد...
_خوبی؟
+ آره اَما...
با مکث کوتاه دوباره ادامه جملشو بیان کرد
+ من چرا اینجام؟
_ خ خب دیشب تو مست کرده بودی و بیهوش شدی منم برای اینکه اگه نصف شب حالت بد نشه آوردمت تو اتاق خودم...
وااات
الان یعنی بعد از یک ماه و نیم پیش همسر قراردادیش خوابیده بود؟
چه حیف که مست بود و نمیتونست اون لحضاتو به یاد بیاره
صبر کن اِمااااا دیوونه شدی؟
همون بهتر که به یاد نیاری
خوبه که همین دیشب از دست مرد روبروش تا لبه مرگ مست کرده بود...
پارت بعد شرایط نداره 💛💋
۱۴.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.