تاجچهارفصل
#تاج_چهار_فصل👑
p¹
ویو صبح ساعت 12:
یِنا:تو خواب ناز بودم که....
دانبی:خانم بلند شدید پدرتون کارتون داره...(بلند)
یِنا:چیه؟(اعصبی)
دانبی:خانم خواهش کاره خیلی فوری هست درمورد آینده شما هست.....(ناراحت)
یِنا:اوکی گمشو بیرون....
بلند شدم و دست و صورتم و شستم و کار های لازم و انجام دادم لباس و موهام و آرایش و انجام دادم و با دانبی که نایبم بود رفتم پایین....
لیا:از خواب بیدار شدم و کار های لازم و انجام دادم میخواستم برم لباس بپوشم که.....
بائه:خانم بیدارید؟
لیا:اوهوم چطور؟
بائه:پدرتون باهاتون کار داره....
لیا:اوکی
لباسم و پوشیدم آرایش و موهام و درست کردم و با بائه که نایبم بود رفتم پایین....
میا:داشتم کتاب میخوندم که یهو....
دوهی:خانم پدرتون کارتون دارن...
میا:اوفففف بازم؟
دوهی:(سکوت)
میا:اوکی اومدم...
بلند شدم و باهاش رفتم پایین...
جینو:
داشتم به گل های باغچه حیاط آب میدادم که جون بگیرن که یهو....
دائون:خانم پدرتون کارتون دارن....
جینو:اومدم دائون...
با دائون به سمت اتاق پدرم رفتیم....
ویو اتاق پدر:
پدر:بنشینید.....
جینو/لیا/میا/یِنا:چشم پدر
پدر:امشب مهمان داریم داریم
میا:چه کسانی هستن؟
پدر:دشمن خونیمان.....
یِنا:چرا دشمن خونیمان به خانه ما می آیند؟
پدر:چون قرار است با پسر های آن ها ازدواج کنید...
لیا:چی؟
پدر:درست است شما بخواطر کشور و مردم خودتون هم که شده این ازدواج را قبول کرده و به من کمک میکنید....
این هم بگویم این ازدواج فقدر بر روی کاغذ قرار میگیرد و تمام....
امشب هم می آیند تا با شما ملاقات کنند....
یِنا:این کارتان بسیار اشتباه است شما مارا به دشمن خونیمان میدهید...و آینده ای که ما دوستش داریم را نابود و تاریک کردید....(با اعصبانیت بلند میشه و میره)
پدر:لیا تو به یِنا بگو مهمان ها امشب ساعت 7 می ایند...
لیا:چشم پدر
(دخترا میرن)
لیا:این کارش بسیار بد و ناپسند است....
میا:اصلا دوست ندارم قیافه دشمن خونیم را ببینم....
جینو:(پوفی میکشه)
پرش زمانی به ساعت 6:
لیا:هممون تقریبا آماده شده بودن....به جز یِنا....
سریع رفتم سمت اتاق یِنا.....
لیا:میتوانم بیایم تو؟
یِنا:بیا تو
میشه آنقدر با من رسمی نباشی؟
لیا:اوفففف اوکی
فقدر باید با پدر رسمی صحبت کنم....
یِنا:اوهوم
خوب چیکار داری؟
لیا:لباس بپوش مهمونا بیان باید بریم پایین...
من رفتم...
یِنا:لعنتی....
یِنا:سریع لباس پوشیدم و ارایش و موهام رو درست کردم و رفتم پایین....
من واقعا نیاز به آب دارم ولی اگه آب بخورم پاهام پولکی میشه پس نباید آب بخورم....
ادامه دارد👑
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
45 کامنت
2 فالو
p¹
ویو صبح ساعت 12:
یِنا:تو خواب ناز بودم که....
دانبی:خانم بلند شدید پدرتون کارتون داره...(بلند)
یِنا:چیه؟(اعصبی)
دانبی:خانم خواهش کاره خیلی فوری هست درمورد آینده شما هست.....(ناراحت)
یِنا:اوکی گمشو بیرون....
بلند شدم و دست و صورتم و شستم و کار های لازم و انجام دادم لباس و موهام و آرایش و انجام دادم و با دانبی که نایبم بود رفتم پایین....
لیا:از خواب بیدار شدم و کار های لازم و انجام دادم میخواستم برم لباس بپوشم که.....
بائه:خانم بیدارید؟
لیا:اوهوم چطور؟
بائه:پدرتون باهاتون کار داره....
لیا:اوکی
لباسم و پوشیدم آرایش و موهام و درست کردم و با بائه که نایبم بود رفتم پایین....
میا:داشتم کتاب میخوندم که یهو....
دوهی:خانم پدرتون کارتون دارن...
میا:اوفففف بازم؟
دوهی:(سکوت)
میا:اوکی اومدم...
بلند شدم و باهاش رفتم پایین...
جینو:
داشتم به گل های باغچه حیاط آب میدادم که جون بگیرن که یهو....
دائون:خانم پدرتون کارتون دارن....
جینو:اومدم دائون...
با دائون به سمت اتاق پدرم رفتیم....
ویو اتاق پدر:
پدر:بنشینید.....
جینو/لیا/میا/یِنا:چشم پدر
پدر:امشب مهمان داریم داریم
میا:چه کسانی هستن؟
پدر:دشمن خونیمان.....
یِنا:چرا دشمن خونیمان به خانه ما می آیند؟
پدر:چون قرار است با پسر های آن ها ازدواج کنید...
لیا:چی؟
پدر:درست است شما بخواطر کشور و مردم خودتون هم که شده این ازدواج را قبول کرده و به من کمک میکنید....
این هم بگویم این ازدواج فقدر بر روی کاغذ قرار میگیرد و تمام....
امشب هم می آیند تا با شما ملاقات کنند....
یِنا:این کارتان بسیار اشتباه است شما مارا به دشمن خونیمان میدهید...و آینده ای که ما دوستش داریم را نابود و تاریک کردید....(با اعصبانیت بلند میشه و میره)
پدر:لیا تو به یِنا بگو مهمان ها امشب ساعت 7 می ایند...
لیا:چشم پدر
(دخترا میرن)
لیا:این کارش بسیار بد و ناپسند است....
میا:اصلا دوست ندارم قیافه دشمن خونیم را ببینم....
جینو:(پوفی میکشه)
پرش زمانی به ساعت 6:
لیا:هممون تقریبا آماده شده بودن....به جز یِنا....
سریع رفتم سمت اتاق یِنا.....
لیا:میتوانم بیایم تو؟
یِنا:بیا تو
میشه آنقدر با من رسمی نباشی؟
لیا:اوفففف اوکی
فقدر باید با پدر رسمی صحبت کنم....
یِنا:اوهوم
خوب چیکار داری؟
لیا:لباس بپوش مهمونا بیان باید بریم پایین...
من رفتم...
یِنا:لعنتی....
یِنا:سریع لباس پوشیدم و ارایش و موهام رو درست کردم و رفتم پایین....
من واقعا نیاز به آب دارم ولی اگه آب بخورم پاهام پولکی میشه پس نباید آب بخورم....
ادامه دارد👑
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
45 کامنت
2 فالو
- ۵.۶k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط