آرزوییرویایی

#آرزویی_رویایی 🦋🎂
پارت⁴

ماری:عشقم

کوک:بیب

جینو:کوک؟

کوک:جونم بیب

ماری:کوک(جدی)

کوک:اووو جونم عشقم؟(دست پاچه)

ماری:افرین

لیا:خوب سلام

یِنا:علیک

کوک:سلام
معرفی میکنید؟

یِنا/لیا:(معرفی کردن)

کوک:خوش....
منم رئیس شرکت شاخت و ساز RIFT هستم...

یِنا/لیا:خوش

یوری:کوک بیا بریم برقصیم

کوک:اوکی بریم

(کوک و ماری رفتن برقصن)

(یوری و شوگا هم در حال رقصیدن)

یِنا:لیا من رفتم بیرون یه هوا بخورم

لیا:اوکی برو

یِنا:سریع رفتم تو حیاط که یه استخر بزرگ داشت خیلی آب صاف و زلالی داشت منم رفتم سمتش و شروع کردم به آهنگ خوندن....
حوصلم سر رفته بود خوب.....داشتم همین طوری راه میرفتم و میخونم که یهو پام پیچ خورد و افتادم تو استخر گودی که احتمال غرق شدنم 90 درصد بود....

یِنا:(جیغغغغغغ)

ویو داخل عمارت:

تهیونگ:داشتیم با جیمین حرف میزدیم که یِنا بلند شد رفت تو حیاط منم رفتم دنبالش که رفت تو حیاط و شروع کرد به آهنگ خوندن صداش از ته بهشت میومد و به آدم آرامش میداد....
همین جور که داشت راه می‌رفت پاش پیچ خورد و افتاد تو استخر گود.....
منم دویدم سمتش و پریدم تو آب که دیدم ته استخر داره دست و پا میزنه.....

رفتم نزدیکش شودم و بغلش کردم که با تعجب چشاش و باز کرد و نگاهم کرد....
منم یه لحظه تحریک شدم و لباس و بوسیدم...
اونم با تعجب نگاهم می‌کرد که ‌‌بعد 1 میل اونم همکاری کرد....
که از هم جدا شدیم....
بغلش کردم و آوردمش بالا....
اومدیم بالا که همه ی مهمونا دور استخر جمع شدن و نگرانن....

تهیونگ:یِنا خوبی؟(نفس نفس)

یِنا:(سرفه)آره خوبم....
م....م...ممنونم....

تهیونگ:جیمین کتم و بده....

(تهیونگ کتش و انداخت روی ‌یِنا)

یِنا:ببخشید....
الان خودت سرما میخوری...

تهیونگ:من مهم نیستم تو مهمی

یِنا:وقتی حرفی که زد و گوش دادم تو شوک بودم....
و ‌یهو قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن....
تا وقتی که به لیا نگاه نکرده بودم....
جیمین لیا رو تو بغل خودش کشیده بود لیا هم که داشت کیف می‌کرد....

تهیونگ:بیا بریم بالا سردت میشه

داشتم بلند میشدم که....
بغلم کرد و....

تهیونگ:بهتره خودت بلند نشی

یِنا:(سکوت)(شوکه)

تهیونگ:بلندش کردم و بردمش تو عمارت....
که بعد 1 ساعت همه رفتن به جز بچه های خودمون....

ماری:یِنا حالت خوبه؟

یِنا:اوهوم به لطف آقای کیم اره

تهیونگ:(لبخند)

یِنا:بریم؟

لیا:اوهوم بریم

یِنا:کتتو بده

لیا:نمیدم

تهیونگ:کتم پیشتون بمونه بعدا بهم میدید...

یِنا:باشع

ماری:آها راستی فردا بعد ظهر من و یوری داریم میریم کافه شما هم بیاید فردا شب هم رستوران همه باهم داریم میریم بیاید....

یِنا:باشه

لیا:اوک

یِنا:رفتم سمت در که ‌یهو...
لیا پرید بغل جیمین....

لیا:خدافظ کیوت

جیمین:خ....خدافظ(شوکه)(ذوق)

یِنا:لیا بیا بریم

لیا:اوکی

ادامه دارد🥲✨

شرایط:

10 لایک

2 بازنشر

45 کامنت

2 فالو
دیدگاه ها (۱۱)

#تاج_چهار_فصل👑p¹ویو صبح ساعت 12:یِنا:تو خواب ناز بودم که.......

#ناز_کشیدن_اسون_نیست(درخواستی)p¹کوک:امروز نمیدونم به چه دلیل...

#آرزویی_رویایی 🦋🎂پارت³ویو رسیدن:یِنا:بلخره رسیدیم...لیا:اوهو...

فیک جدیدددددددددددداسم:تاج چهار فصلژانر:عاشقانه_فانتزیتعداد ...

#عشق _ جنایت 🔪پارت27میا: رفتیم پایین  تا صبحانه بخوریم ینا :...

فیک پدرخوانده پارت۶غذا ها رسیدن جیمین فوری به سمتم اومد و غذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط