بالها ۱۶
بالها ۱۶
#جونگکوک
وقتی بیدار شدم توی خونه بودم و بهم سرم وصل بود ... تهیونگ کنار تختم بود نشسته بود... داشت گریه میکرد...
" تهیونگ ! .. "
" جونگ کوک ! .. تو چیکار کردی با خودت ؟ "
" مگه چیشده ؟ تهیونگ گریه نکن ! "
" چه طور ۵ کیلو کم کردی؟ یه روزه چه طور کم کردی !؟ .. با خودت چیکار کردی؟ "
کمک کرد بشینم .. دستمو روی صورتش گذاشتم و بعدش محکم بغلش کردم .... گریه افتادم بالاخره این آغوش گرم رو نگه داشتم !
" ه..هیونگ اصلا مهم نیست .. مهم تویی ! دیگه خوب شدی هیونگ 😭💜 "
" منو از خودت دور کردی ! این بلا رو سر خودت اوردی؟ .. اون دختر چی بهت گفت ؟ .. نکنه تو دوباره! "
از خودم جداش کردم و انرژیمو جمع کردم تا براش توضیح بدم که چه طور خوب شد ..
" اون دختر اومد پیش من بهم گفت تو خوب نمیشی مگه اینکه دلتو بشکنم "
وسط حرفام سرم گیج رفت و تهیونگ رو نمی دیدم... اما بعد از چند ثانیه اطرافم برام واضح شد
" اون بهم گفت که با دور کردن تو از خودم نهایت رنج و درد برای خودم و نصف درد برای تو خواهد بود "
" پس به خاطر همین این بلا رو سر خودت اوردی؟"
" اصلا مهم نیست ... ت..تو خودتم عذاب کشیدی ! دلتو شکستم .. بهت حرفای بد زدم و از همه بدتر وقتی بهم بیشترین احتیاج رو داشتی تورو از خودم روندم "
گریه میکردم
این واقعا ما بودیم ؟ دیگه راحت شدیم!
" تهیونگ 😭❤ دیگه میتونیم بریم لندن باهم دیگه ! "
حرفی نمی زد و منو با محبت نگاه میکرد ...
" جونگ کوک ازت ممنونم ! .. خیلی درد کشیدی ! حتما برات گفتن اون حرفا سخت بوده.. ! "
" راستی واقعا میخواستی منو ول کنی!؟ 🥺💔 "
" من؟ .. من هیچ وقت ولت نکردم ! "
" اما میخواستی بری تو دریا دروغ میگم!؟ "
" میخواستم برم اما پشیمون شدم وقتی منو صدا کردی هول شدم و رفتم توی آب.. تبدیل نشدم یهو یه لبخند روی لب هات اومد و بی هوش شدی روی شن ها... اومدم و وقتی بهت دست زدم داشتی میسوختی توی تب !... "
" دیگه بهش فکر نکن ... دیگه تموم شد هیونگ دیگه اون دختر رو نخواهیم دید اون به اشتباهش پی برد "
" اما باعث شد اینهمه درد و رنج بکشی ! "
" اصلا دیگه مهم نیست ! مهم اینکه بهترین هیونگم الان سالم سالمه!... ولی میدونی چی از همه مهم تر بود ؟ "
" چی !؟ "
" اینکه تو تنها کسی بودی که تا آخر کنارم بود ! .. "
#جونگکوک
وقتی بیدار شدم توی خونه بودم و بهم سرم وصل بود ... تهیونگ کنار تختم بود نشسته بود... داشت گریه میکرد...
" تهیونگ ! .. "
" جونگ کوک ! .. تو چیکار کردی با خودت ؟ "
" مگه چیشده ؟ تهیونگ گریه نکن ! "
" چه طور ۵ کیلو کم کردی؟ یه روزه چه طور کم کردی !؟ .. با خودت چیکار کردی؟ "
کمک کرد بشینم .. دستمو روی صورتش گذاشتم و بعدش محکم بغلش کردم .... گریه افتادم بالاخره این آغوش گرم رو نگه داشتم !
" ه..هیونگ اصلا مهم نیست .. مهم تویی ! دیگه خوب شدی هیونگ 😭💜 "
" منو از خودت دور کردی ! این بلا رو سر خودت اوردی؟ .. اون دختر چی بهت گفت ؟ .. نکنه تو دوباره! "
از خودم جداش کردم و انرژیمو جمع کردم تا براش توضیح بدم که چه طور خوب شد ..
" اون دختر اومد پیش من بهم گفت تو خوب نمیشی مگه اینکه دلتو بشکنم "
وسط حرفام سرم گیج رفت و تهیونگ رو نمی دیدم... اما بعد از چند ثانیه اطرافم برام واضح شد
" اون بهم گفت که با دور کردن تو از خودم نهایت رنج و درد برای خودم و نصف درد برای تو خواهد بود "
" پس به خاطر همین این بلا رو سر خودت اوردی؟"
" اصلا مهم نیست ... ت..تو خودتم عذاب کشیدی ! دلتو شکستم .. بهت حرفای بد زدم و از همه بدتر وقتی بهم بیشترین احتیاج رو داشتی تورو از خودم روندم "
گریه میکردم
این واقعا ما بودیم ؟ دیگه راحت شدیم!
" تهیونگ 😭❤ دیگه میتونیم بریم لندن باهم دیگه ! "
حرفی نمی زد و منو با محبت نگاه میکرد ...
" جونگ کوک ازت ممنونم ! .. خیلی درد کشیدی ! حتما برات گفتن اون حرفا سخت بوده.. ! "
" راستی واقعا میخواستی منو ول کنی!؟ 🥺💔 "
" من؟ .. من هیچ وقت ولت نکردم ! "
" اما میخواستی بری تو دریا دروغ میگم!؟ "
" میخواستم برم اما پشیمون شدم وقتی منو صدا کردی هول شدم و رفتم توی آب.. تبدیل نشدم یهو یه لبخند روی لب هات اومد و بی هوش شدی روی شن ها... اومدم و وقتی بهت دست زدم داشتی میسوختی توی تب !... "
" دیگه بهش فکر نکن ... دیگه تموم شد هیونگ دیگه اون دختر رو نخواهیم دید اون به اشتباهش پی برد "
" اما باعث شد اینهمه درد و رنج بکشی ! "
" اصلا دیگه مهم نیست ! مهم اینکه بهترین هیونگم الان سالم سالمه!... ولی میدونی چی از همه مهم تر بود ؟ "
" چی !؟ "
" اینکه تو تنها کسی بودی که تا آخر کنارم بود ! .. "
۲۶.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.