بالها ۱۴
بالها ۱۴
#جونگکوک
" مننمیتونم خوبت کنم ! پس هرکاری که میخوایی بکن ! "
از درون داشتم میشکستم و صدای شکستن هامو میشنیدم !
" جونگ کوک تو دیشب گفتی ک.. منو خ..."
" نمیتونم حالا گم شو بیرون از خونه ام! "
" واقعا همینو میخوایی !؟.. میخوای من برم؟🥺💔 "
💔💔💔💔💔💔
" اره همینو میخوام من دیگه تورو دوست ندارم تهیونگ ! حتی میتونی از بی تی اس بری... و اینو بدون من دیگه هیچ وقت عینآدم زندگی نخواهم کرد چون مسئول این وضع تو منم ! "
چمدونش رو بسته بودم .. دادم دستش و از در خونه انداختمش بیرون ... هنگ کرده بود !.. میدونستم هنوز پشت در وایستاده بود
" جونگ کوک .. این تو نیستی !.. بهمبگو اون دختر با توچیکرده؟ قلبت رو سنگی کرده!؟ 💔🥺 "
" تهیونگ فقط ... برو "
سریع رفتم توی خونه .. از شدت ناراحتی همه چیو خورد کردم ... قلبم درد میکرد... تا حالا انقدر ناراحت نبودم ... لبه پله ها پام لغزید و تا پایین قل خوردم .. افتادم لبه استخر !
وقتی یاد حالی که داره میوفتم دیوونه میشم... یهو گوشه استخر دیدمش... دست تکون میداد .. توی آب با اون دم قشنگش بازی میکرد .. بی اختیار رفتم توی آب
" ت..تهیونگ ! .. م..من ! "
به ثانیه نکشید که محو شد ... 💔
" نه ..نرو ! خواهش میکنم من هرطوری شده خوبت میکنم نرو خواهش میکنم 😭😭💔 "
توی آب دست و پا میزدم... آب توی گلوم میرفت خودمو کشیدم بالا اما از فرط درد توی قلبم بیهوش شدم ..
بیدار که شدمنمیدونستم چه اتفاقی افتاده اما کم کم یادم افتاد که با چه بی رحمی انداختمش بیرون ! ... به سرعت و بی اختیار بلند شدم و اومدم طبقه بالا ! دنبالش میگشتم در حالی که اونو بیرون انداخته بودم .. دلم طاقت نگرفت .. یه کت بلند تا زیر زانو هام روی لباس یه تیکه مشکی یقه اسکی پوشیدم ..
ناگهان از جلوی آینه قدی رد شدم و یه لحظه قیافه خودمو دیدم ..
دور چشمام کبود شده بود و لب هام خشکشده بودن.. درد داشت نابودم میکرد ... اهمیت ندادم و سویچ رو برداشتم و رفتم سمت خونه اش ... کنار در خونه اش وایستادم اما نمیتونستم در بزنم. اگه بفهمه من اینجا بودم دیگه خوب نمیشه ! ... توی کوچه خلوت بود از درخت کشیدم بالا و میتونستم تو خونه رو ببینم چون یه بخشی از دیوار خونه اش شیشه ای بود ...
#جونگکوک
" مننمیتونم خوبت کنم ! پس هرکاری که میخوایی بکن ! "
از درون داشتم میشکستم و صدای شکستن هامو میشنیدم !
" جونگ کوک تو دیشب گفتی ک.. منو خ..."
" نمیتونم حالا گم شو بیرون از خونه ام! "
" واقعا همینو میخوایی !؟.. میخوای من برم؟🥺💔 "
💔💔💔💔💔💔
" اره همینو میخوام من دیگه تورو دوست ندارم تهیونگ ! حتی میتونی از بی تی اس بری... و اینو بدون من دیگه هیچ وقت عینآدم زندگی نخواهم کرد چون مسئول این وضع تو منم ! "
چمدونش رو بسته بودم .. دادم دستش و از در خونه انداختمش بیرون ... هنگ کرده بود !.. میدونستم هنوز پشت در وایستاده بود
" جونگ کوک .. این تو نیستی !.. بهمبگو اون دختر با توچیکرده؟ قلبت رو سنگی کرده!؟ 💔🥺 "
" تهیونگ فقط ... برو "
سریع رفتم توی خونه .. از شدت ناراحتی همه چیو خورد کردم ... قلبم درد میکرد... تا حالا انقدر ناراحت نبودم ... لبه پله ها پام لغزید و تا پایین قل خوردم .. افتادم لبه استخر !
وقتی یاد حالی که داره میوفتم دیوونه میشم... یهو گوشه استخر دیدمش... دست تکون میداد .. توی آب با اون دم قشنگش بازی میکرد .. بی اختیار رفتم توی آب
" ت..تهیونگ ! .. م..من ! "
به ثانیه نکشید که محو شد ... 💔
" نه ..نرو ! خواهش میکنم من هرطوری شده خوبت میکنم نرو خواهش میکنم 😭😭💔 "
توی آب دست و پا میزدم... آب توی گلوم میرفت خودمو کشیدم بالا اما از فرط درد توی قلبم بیهوش شدم ..
بیدار که شدمنمیدونستم چه اتفاقی افتاده اما کم کم یادم افتاد که با چه بی رحمی انداختمش بیرون ! ... به سرعت و بی اختیار بلند شدم و اومدم طبقه بالا ! دنبالش میگشتم در حالی که اونو بیرون انداخته بودم .. دلم طاقت نگرفت .. یه کت بلند تا زیر زانو هام روی لباس یه تیکه مشکی یقه اسکی پوشیدم ..
ناگهان از جلوی آینه قدی رد شدم و یه لحظه قیافه خودمو دیدم ..
دور چشمام کبود شده بود و لب هام خشکشده بودن.. درد داشت نابودم میکرد ... اهمیت ندادم و سویچ رو برداشتم و رفتم سمت خونه اش ... کنار در خونه اش وایستادم اما نمیتونستم در بزنم. اگه بفهمه من اینجا بودم دیگه خوب نمیشه ! ... توی کوچه خلوت بود از درخت کشیدم بالا و میتونستم تو خونه رو ببینم چون یه بخشی از دیوار خونه اش شیشه ای بود ...
۹.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.