پارت۱۳
پارت۱۳
یون: بعد یه ساعت و خورده ای ماشینو نگه داشت نمیدونم کجا بودیم ولی همجا تاریک بود
تهیونگ: پیاده شو
یون: تهیونگ ما کجاییم؟؟
تهیونگ: پیداه شو گفتم
یون: تهیونگ باید باهم حرف بزنیم
تهیونگ : تا پیاده نشی هیچکاری نمیکنیم
یون: دیدم گوش نمیده برای همین پیاده شدم
بیا تهیونگ پیاده شدم حالا به سوالاتم خوب گوش کن و لطفاااا راستشو بگو
تهیونگ ببینم تو چرا به من دلداری دادی یا منو بغلم کردی و خیلی چیزای دیگه......به هر حال میخوام بدونم چرا اینکارا رو میکنی
تهیونگ: خب چیزه یون.....من فقط از رو دوستی و اینکه بخوام ارومت کنم همه ی اینکارارو کردم وگرنه چیز دیگه ای نیست
یون:( خیلی دلم میخواست بگه دوست دارم ولی اینا فقط توهمات ذهن منه )
اها پس اینجوره.... اوکی خیلی ممنون که جوابمو دادی
تهیونگ: حالا بیا بریم اونجا
یون: کجا؟؟
یهو دستمو گرفت و منو داشت میبرد یجایی......همجا تاریک بود و من کم و بیش چیزیو میدیدم احساس کردم داریم میریم لب پرتگاه.........یهو واقعا بوی مرطوبیت هوا رو حس میکردم و احساس کردم داریم به لبه ی پرتگاه نزدیک و نزدیک تر میشم
تهیونگ: قشنگه نه؟؟
یون: تهیونگ من..من چیزیو نمی..بینم
تهیونگ: امم....صبر کن.....الان چی؟
یون: اها اره ( چراغ گوشیشو روشن کرد)
یا محمد قشنگ لبه لبه ی پرتگاه بودیم که زیرش دریا بود اولش ترسیدم ولی بعدش احساس کردم دوست دارم بپرم توش نمیدونم چرا یهو یه قدم رفتم جلو که یهوو.........
*
*
*
جونگ کوک: کنیا چیزی شده؟
کنیا: نه میخواستم بگم......خب ....یعنی چیزه...
جونگ کوک: ببین با من راحت باش اصلا از گفتن چیزی نترس پس بگو
کنیا: خیلی خب باشه.....ببین جونگ کوک لطفا راستشو بگو
کوک: باشه
کنیا: تو چرا به من انقدر کمک کردی و اومدی خونمو نجاتم دادی؟؟اصلا ادرس خونه ی منو از کجا میدونستی؟؟؟
جونگ کوک: خب....م.ن...من از رو دل سوزی اینکارو کردم نمیخواستی که تو اون حال ولت کنم و برم تدرس خونتو هم از یون گرفتم چون گفت که حالت بد بوده و اینا
کنیا: اهااااا.............خیلی ممنونم که به سوالم جواب دادی
جونگ کوک تو میتونی بری منم یه چند ساعت دیگه مرخص میشم
جونگ کوک: نه نمیشه من میمونم
کنیا: لطفا برو.....اگه نری پی دی نیم خیلیی دعوات میکنه و برات بد میشه تا همینجا هم خیلی کمکم کردی ممنونم
جونگ کوک: مطمئنی؟؟
کنیا: اره بخدا
جونگ کوک: باشه پس ....پس من برم دیگه
بای
کنیا: بای
لابک و فالو و کامنت فراموش نشوددد ممنونمممم💜💛💚
یون: بعد یه ساعت و خورده ای ماشینو نگه داشت نمیدونم کجا بودیم ولی همجا تاریک بود
تهیونگ: پیاده شو
یون: تهیونگ ما کجاییم؟؟
تهیونگ: پیداه شو گفتم
یون: تهیونگ باید باهم حرف بزنیم
تهیونگ : تا پیاده نشی هیچکاری نمیکنیم
یون: دیدم گوش نمیده برای همین پیاده شدم
بیا تهیونگ پیاده شدم حالا به سوالاتم خوب گوش کن و لطفاااا راستشو بگو
تهیونگ ببینم تو چرا به من دلداری دادی یا منو بغلم کردی و خیلی چیزای دیگه......به هر حال میخوام بدونم چرا اینکارا رو میکنی
تهیونگ: خب چیزه یون.....من فقط از رو دوستی و اینکه بخوام ارومت کنم همه ی اینکارارو کردم وگرنه چیز دیگه ای نیست
یون:( خیلی دلم میخواست بگه دوست دارم ولی اینا فقط توهمات ذهن منه )
اها پس اینجوره.... اوکی خیلی ممنون که جوابمو دادی
تهیونگ: حالا بیا بریم اونجا
یون: کجا؟؟
یهو دستمو گرفت و منو داشت میبرد یجایی......همجا تاریک بود و من کم و بیش چیزیو میدیدم احساس کردم داریم میریم لب پرتگاه.........یهو واقعا بوی مرطوبیت هوا رو حس میکردم و احساس کردم داریم به لبه ی پرتگاه نزدیک و نزدیک تر میشم
تهیونگ: قشنگه نه؟؟
یون: تهیونگ من..من چیزیو نمی..بینم
تهیونگ: امم....صبر کن.....الان چی؟
یون: اها اره ( چراغ گوشیشو روشن کرد)
یا محمد قشنگ لبه لبه ی پرتگاه بودیم که زیرش دریا بود اولش ترسیدم ولی بعدش احساس کردم دوست دارم بپرم توش نمیدونم چرا یهو یه قدم رفتم جلو که یهوو.........
*
*
*
جونگ کوک: کنیا چیزی شده؟
کنیا: نه میخواستم بگم......خب ....یعنی چیزه...
جونگ کوک: ببین با من راحت باش اصلا از گفتن چیزی نترس پس بگو
کنیا: خیلی خب باشه.....ببین جونگ کوک لطفا راستشو بگو
کوک: باشه
کنیا: تو چرا به من انقدر کمک کردی و اومدی خونمو نجاتم دادی؟؟اصلا ادرس خونه ی منو از کجا میدونستی؟؟؟
جونگ کوک: خب....م.ن...من از رو دل سوزی اینکارو کردم نمیخواستی که تو اون حال ولت کنم و برم تدرس خونتو هم از یون گرفتم چون گفت که حالت بد بوده و اینا
کنیا: اهااااا.............خیلی ممنونم که به سوالم جواب دادی
جونگ کوک تو میتونی بری منم یه چند ساعت دیگه مرخص میشم
جونگ کوک: نه نمیشه من میمونم
کنیا: لطفا برو.....اگه نری پی دی نیم خیلیی دعوات میکنه و برات بد میشه تا همینجا هم خیلی کمکم کردی ممنونم
جونگ کوک: مطمئنی؟؟
کنیا: اره بخدا
جونگ کوک: باشه پس ....پس من برم دیگه
بای
کنیا: بای
لابک و فالو و کامنت فراموش نشوددد ممنونمممم💜💛💚
۵۵.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.