qart 2۵
qart 2۵
قدرت عشق
که یهو با صدای میون(دوست جه یی) از خواب بیدار شدم وای خدارو شکر همه اینا خواب بود اگه یکم دیرتر بیدار میشدم سکته میکردم
میون:هوی دختر الان وقت بیدار شدنهههه؟!
جه یی:وای میون تورو خدا داد و بیداد نکن سرم درد میکنه
میون:پاشو ببینم دختره تنبل
دستمو کشیدو گفت
میون:یاااا پاشک دیگه کشتی منو
جه یی:هوففف باشه ولم کن
بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و بعد انجام روتین صبحگاهی با میون صبحونه آماده کردیم و میزو چیدیم و داشتیم میخوردیم که جهیون زنگ زد گوشیو جواب دادم
جهیون:سلام
جه یی:سلام(با صدای خواب آلود)
جهیون:دختره تنبل لنگ ظهره الان بیدار شدی؟
جه یی:یااا من تنبل نیستم فقط خواب موندم،
کاری داشتی؟
جهیون:اره
جه یی:چیکار
جهیون:امشب یه مهمونی قراره بگیریم میخوام تهیونگم صدا کنم توکه مشکلی نداری؟
یکم مکث کردم و گفتم
جه یی:نه بابا چه مشکلی باید داشته باشم
جهیون:اوک پس شب منتظرتم
جه یی:اوک فعلا
گوشیو قطع کردم و......
میون:کی بود؟
جه یی:جهیون(همینطوری که به فکر رفته بود)
میون:خوب چی میگفت
جه یی:وایی دختر تو به کی رفتی اینهمه پر حرف شدی مادر/پدرتم که اینجوری نیستن واقعا کنجکاوم بدونم به کی رفتی تو
میون:هه هه هه خندیدم، حالا بگو ببینم چی میگفت
جه یی:میگفت امشب مهمونی داره میخواست منم برم
میون:خوب
جه یی:تهیونگم میخواد دعوت کنه
میون:هوففف منم فکر کردم چی شده اینطوری رفتی تو خودت
جه یی:این الان به نظر تو چیز مهمی نیست؟
میون:نه،چون دیگه تو و تهیونگ هیچی بینتون نیست پس دوتا غریبه حساب میشین
یکم به حرفای میون فکر کردم آره اون راست میگه نا دیگه غریبه هستیم
بعد اینکه صبحونمون تموم شد میون رفت و منم نشستم یکم کیدراما دیدم تا شب شه
ویو تهیونگ
(اون پسره زنگ زد و منو دعوت کرد منم نمیتونستم نه بگم چون فکر میکرد بین منو جه یی چیزی هست که نمیخوام قبول کنم برای همین زنگ زدم به آرا و گفتم برای شب حاضرشه)
[پرش زمانی به شب]
ویو جه یی
(یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت ۶ هس برای همین رفتم بالا تو اتاقم و یه دوش گرفتم بعد اومدم بیرون و موهای بلندگو خشت کردم و همونطوری باز گذاشتمش یه لباس سفید کوتاه و باز پوشیدم با کفش پاشنه دار بعد کم کم راه افتادم سمت خونه
جهیون بعد نیم ساعت رسیدم و رفتم تو خونه یکم معذب شدم چون اونجا پر مهمون بود و من کسیو نمیشناختم تهیونگم اومده بود با اون دختره واقعا دلم میخواست برم دختررو خفه کنم همینطوری تو فکر و خیال خودم بودم که یه دستی خورد به پشتم برگشتم و دیدم جهیون بود)
جهیون:سلام
جه یی:سلام (با خنده ملیح)
جهیون:چه خوشگل شدی، البته همیشه بودی
جه یی:ممنونم
جهیون:خوب بیا بریم به تهیونگ و همسرش سلام کنیم
یکم مکث کردم و گفتم
جه یی: اوکی
رفتیم به تهیونگ و اون دختره سلام کردیم
بعد کلی همه باهم حرف زدن ولی مت نشسته بودم کنار جهیون و با دستام بازی میکردم اصلا حوصله نداشتم
که یهو جهیون گفت..............
کپی ممنوع❌️❌️
قدرت عشق
که یهو با صدای میون(دوست جه یی) از خواب بیدار شدم وای خدارو شکر همه اینا خواب بود اگه یکم دیرتر بیدار میشدم سکته میکردم
میون:هوی دختر الان وقت بیدار شدنهههه؟!
جه یی:وای میون تورو خدا داد و بیداد نکن سرم درد میکنه
میون:پاشو ببینم دختره تنبل
دستمو کشیدو گفت
میون:یاااا پاشک دیگه کشتی منو
جه یی:هوففف باشه ولم کن
بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و بعد انجام روتین صبحگاهی با میون صبحونه آماده کردیم و میزو چیدیم و داشتیم میخوردیم که جهیون زنگ زد گوشیو جواب دادم
جهیون:سلام
جه یی:سلام(با صدای خواب آلود)
جهیون:دختره تنبل لنگ ظهره الان بیدار شدی؟
جه یی:یااا من تنبل نیستم فقط خواب موندم،
کاری داشتی؟
جهیون:اره
جه یی:چیکار
جهیون:امشب یه مهمونی قراره بگیریم میخوام تهیونگم صدا کنم توکه مشکلی نداری؟
یکم مکث کردم و گفتم
جه یی:نه بابا چه مشکلی باید داشته باشم
جهیون:اوک پس شب منتظرتم
جه یی:اوک فعلا
گوشیو قطع کردم و......
میون:کی بود؟
جه یی:جهیون(همینطوری که به فکر رفته بود)
میون:خوب چی میگفت
جه یی:وایی دختر تو به کی رفتی اینهمه پر حرف شدی مادر/پدرتم که اینجوری نیستن واقعا کنجکاوم بدونم به کی رفتی تو
میون:هه هه هه خندیدم، حالا بگو ببینم چی میگفت
جه یی:میگفت امشب مهمونی داره میخواست منم برم
میون:خوب
جه یی:تهیونگم میخواد دعوت کنه
میون:هوففف منم فکر کردم چی شده اینطوری رفتی تو خودت
جه یی:این الان به نظر تو چیز مهمی نیست؟
میون:نه،چون دیگه تو و تهیونگ هیچی بینتون نیست پس دوتا غریبه حساب میشین
یکم به حرفای میون فکر کردم آره اون راست میگه نا دیگه غریبه هستیم
بعد اینکه صبحونمون تموم شد میون رفت و منم نشستم یکم کیدراما دیدم تا شب شه
ویو تهیونگ
(اون پسره زنگ زد و منو دعوت کرد منم نمیتونستم نه بگم چون فکر میکرد بین منو جه یی چیزی هست که نمیخوام قبول کنم برای همین زنگ زدم به آرا و گفتم برای شب حاضرشه)
[پرش زمانی به شب]
ویو جه یی
(یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت ۶ هس برای همین رفتم بالا تو اتاقم و یه دوش گرفتم بعد اومدم بیرون و موهای بلندگو خشت کردم و همونطوری باز گذاشتمش یه لباس سفید کوتاه و باز پوشیدم با کفش پاشنه دار بعد کم کم راه افتادم سمت خونه
جهیون بعد نیم ساعت رسیدم و رفتم تو خونه یکم معذب شدم چون اونجا پر مهمون بود و من کسیو نمیشناختم تهیونگم اومده بود با اون دختره واقعا دلم میخواست برم دختررو خفه کنم همینطوری تو فکر و خیال خودم بودم که یه دستی خورد به پشتم برگشتم و دیدم جهیون بود)
جهیون:سلام
جه یی:سلام (با خنده ملیح)
جهیون:چه خوشگل شدی، البته همیشه بودی
جه یی:ممنونم
جهیون:خوب بیا بریم به تهیونگ و همسرش سلام کنیم
یکم مکث کردم و گفتم
جه یی: اوکی
رفتیم به تهیونگ و اون دختره سلام کردیم
بعد کلی همه باهم حرف زدن ولی مت نشسته بودم کنار جهیون و با دستام بازی میکردم اصلا حوصله نداشتم
که یهو جهیون گفت..............
کپی ممنوع❌️❌️
۲۷.۵k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.