qart 24
qart 24
قدرت عشق
ویو تهیونگ
(ساعت ۶:۳۰ بود بیدار شدم و دیدم آرا نیست داشتم میرفتم پایین تا ببینم کجاست
از رو تخت بلند شدم که سردرد بدی بهم دست داد برای همین از میز بغل تخت
یه مسکن برداشتم و خوردم
بعد دوباره یکم دراز کشیدم بعد اینکه یکم بهتر شدم رفتم پایین
تا ببینم آیت دختره کجاست همه جای پذیرایی گشتم نبود برای همین رفتم تو آشپزخونه تا ببینم اجوما میدونه کجاس)
تهیونگ:صبح بخیر اجوما
اجوما:صبح توهم بخیر پسرم،کاری داشتی؟
تهیونگ:میدونی آرا کجاست
اجوما:از دیشبه رفته برنگشته هنوز بهشم چند بار زنگ زدم جواب نداد
تهیونگ:باشه ممنون(با صورت اعصبانی)
معلوم نیست این دختر چه غلطایی میکنه ولی باید یکاری کنم زودتر گورشو از زندگیمون گم کنه واقعا دیگه نمیتونم تحملش کنم رفتم بالا حاضر شدم تا برم سرکار بخاطر کار چون دیگه من و پدرش شریکیم و اون قراره به جای پدرش کارارو انجام بده ولی واقعا نمیتونم اون پسررو کنارش تحمل کنم.
داشتم میرفتم که آرا اومد خونه
آرا:سلام
تهیونگ:چه سلامی معلومه تو کدوم گوری هستی(باداد)
آرا:مگه برات مهمه؟
تهیونگ:برام مهم نیست ولی تا وقتی که تو خونه من زندگی میکنی نباید از این غلطا بکنی...(بعد کمی مکث)
هوففف اصن حوصله سر وکله زدن با تورو ندارم هرکاری میخوای بکن
بعد گفتن این حرف رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت
ویو جه یی
(بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از انجام روتین صبحگاهیم رفتم پایین تو آشپزخونه برای خودم صبحانه حاضر کردم و خوردم بعد رفتم تو اتاق و یه پیرهن سفید نسبت کوتاه با یه شلوار چین سفید و چکمه پاشنه دار سیاه پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و کیف سیاه رنگمو برداشتم و راه افتادم سمت خونه جهیون همینطوری که تو ماشین نشسته بودم داشتم با خودم فکر میکردم من هنوزم که هنوزه قلبم با دیدن تهیونگ به لرزه درمیاد هرکاری میکنم از فکرم بیرونش کنم نمیشد بلاخره بعد ۲۵ دیقه رسیدم)
و رفتم داخل میخواستم زنگ درو بزنم که دیدم در بازه و صدای داد و بیداد میاد
میخواستم برگردم بدم شرکت ولی فضولیم گل کرد و رفتم تو دیدم جهیون داره با یه دختره دعوا میکنه برای همین پشت یکی از دیوارا قایم شدم
دختره:یعنی چی که به من چه این بچه مال توعه خودتم باید مسئولیتشو قبول کنی (با داد)
جهیون:مگه من ازت بچه خواستم ها؟!!
دختره: تو ازم بچه نخواستی ولی الان دیگه یه بچه تو وجود منه که تو سبب وجودش شدی
جهیون: از خونه من گمشو بیرون!!!!
واقعا باورم نمیشد جهیون همچین ادمی باشه آخه چطور ممکنه همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو.............
کپی ممنوع❌️❌️
قدرت عشق
ویو تهیونگ
(ساعت ۶:۳۰ بود بیدار شدم و دیدم آرا نیست داشتم میرفتم پایین تا ببینم کجاست
از رو تخت بلند شدم که سردرد بدی بهم دست داد برای همین از میز بغل تخت
یه مسکن برداشتم و خوردم
بعد دوباره یکم دراز کشیدم بعد اینکه یکم بهتر شدم رفتم پایین
تا ببینم آیت دختره کجاست همه جای پذیرایی گشتم نبود برای همین رفتم تو آشپزخونه تا ببینم اجوما میدونه کجاس)
تهیونگ:صبح بخیر اجوما
اجوما:صبح توهم بخیر پسرم،کاری داشتی؟
تهیونگ:میدونی آرا کجاست
اجوما:از دیشبه رفته برنگشته هنوز بهشم چند بار زنگ زدم جواب نداد
تهیونگ:باشه ممنون(با صورت اعصبانی)
معلوم نیست این دختر چه غلطایی میکنه ولی باید یکاری کنم زودتر گورشو از زندگیمون گم کنه واقعا دیگه نمیتونم تحملش کنم رفتم بالا حاضر شدم تا برم سرکار بخاطر کار چون دیگه من و پدرش شریکیم و اون قراره به جای پدرش کارارو انجام بده ولی واقعا نمیتونم اون پسررو کنارش تحمل کنم.
داشتم میرفتم که آرا اومد خونه
آرا:سلام
تهیونگ:چه سلامی معلومه تو کدوم گوری هستی(باداد)
آرا:مگه برات مهمه؟
تهیونگ:برام مهم نیست ولی تا وقتی که تو خونه من زندگی میکنی نباید از این غلطا بکنی...(بعد کمی مکث)
هوففف اصن حوصله سر وکله زدن با تورو ندارم هرکاری میخوای بکن
بعد گفتن این حرف رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت
ویو جه یی
(بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از انجام روتین صبحگاهیم رفتم پایین تو آشپزخونه برای خودم صبحانه حاضر کردم و خوردم بعد رفتم تو اتاق و یه پیرهن سفید نسبت کوتاه با یه شلوار چین سفید و چکمه پاشنه دار سیاه پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و کیف سیاه رنگمو برداشتم و راه افتادم سمت خونه جهیون همینطوری که تو ماشین نشسته بودم داشتم با خودم فکر میکردم من هنوزم که هنوزه قلبم با دیدن تهیونگ به لرزه درمیاد هرکاری میکنم از فکرم بیرونش کنم نمیشد بلاخره بعد ۲۵ دیقه رسیدم)
و رفتم داخل میخواستم زنگ درو بزنم که دیدم در بازه و صدای داد و بیداد میاد
میخواستم برگردم بدم شرکت ولی فضولیم گل کرد و رفتم تو دیدم جهیون داره با یه دختره دعوا میکنه برای همین پشت یکی از دیوارا قایم شدم
دختره:یعنی چی که به من چه این بچه مال توعه خودتم باید مسئولیتشو قبول کنی (با داد)
جهیون:مگه من ازت بچه خواستم ها؟!!
دختره: تو ازم بچه نخواستی ولی الان دیگه یه بچه تو وجود منه که تو سبب وجودش شدی
جهیون: از خونه من گمشو بیرون!!!!
واقعا باورم نمیشد جهیون همچین ادمی باشه آخه چطور ممکنه همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو.............
کپی ممنوع❌️❌️
۴۰.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.