qart 23
qart 23
قدرت عشق
تهیونگ بود بلاخره بعد اینهمه سال من دیدمش واقعا نمیدونستم چیکار کنم تو این دوسال اون حتی از قبل جذابتر شده بود دلم میخواست بپرم بغلش و یه دل سیر گریه کنم ولی نه من باید تحمل میکردم اون دیگه مال من نیست
تهیونگ پاشد و گفت
تهیونگ:سلام
جه یی:س...س..سلام
جهیون:سلام
بعد سلام کردن نشستیم و درباره کار حرف زدیم
پ.ج:خوب بهتره زودتر برم سر اصل مطلب پس بهتره گذشترو ول کنین و رو کار تمرکز کنین
تهیونگ:بله درسته گذشته دیگه مونده تو گذشته
با این حرف تهیونگ بغض گلومو گرفته آخه چطور میتونه همچین حرفی بزنه وقتی اونهمه خاطره باهم داشتیم خودمو جم و جور کردم و گفتم
جه یی:هوم، درسته گذشته مونده تو گذشته یه اشتباه بوده که دیگه تموم شده از نظر بعضیا اینطوریه
تا این حرفو زدم جهیون از زیر میز ضربه کوچیکی به پام زد تا ادامه ندم
بلاخره بعد چند ساعت تموم شد و قرار شد ما با تهیونگ همکاری کنیم
همینطوری که نشسته بودیم برای اینکه تهیونگم اونجا بود از عمد گفتم
جه یی:بابا من و جهیون همدیگرو دوست داریم و قراره ازدواج کنیم
پ.ج:چی واقعا؟!
جه یی:اوهوم (همینطوری که داشت به تهیونگ نگاه میکرد)
جهیون:بله اگه شما اجازه بدین و مشکلی نداشته باشین
پ.ج:نه من چه مشکلی باید داشته باشم کی از تو بهتر
داشتیم حرف میزدیم که تهیونگ گفت
تهیونگ:من دیگه میرم با اجازتون دیره فردا دوباره حرف میزنیم
با پدر جه یی دست دادم و از اونجا خارج شدم
قلبم داشت از سرجاش کنده میشد من واقعا هنوزم جه یی رو دوست دارم از سر کلافگی دستی به موهام کشیدم و راه افتادم سمت خونه و کلید انداختم و وارد خونه شدم
آرا:سلام
تهیونگ:سلام(سرد)
آرا:تهیونگ خواهش میکنم دیگه بسه یکم به من توجه کن من زنتم
تهیونگ:آرا منو ببین خفه شو الان واقعا حوصله دعوا ندارم سرمم از درد داره میترکه پس ازت خواهش میکنم تمومش کن
آرا:من تمومش کنم یا تو باز رفتی اون دختررو دیدی هوایی شدی؟!(با داد)
تهیونگ:منو ببین تو از کجا میدونی؟
آرا:خوب خوب من
آرا رو کوبوندم به دیوار و گفتم
تهیونگ:ببین تو حق نداری تو زندگی من دخالت و آدم بفرستی که منو بپاد این دیگه آخرین هشدار بود
دفعه بد خیلی بد میشه فهمیدی(با صدای بلند)
بعد گفتن این حرف رفتم بالا تو اتاق یه دوش گرفتم بعد موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدمو خوابیدم
ویو جه یی
(بعد از حرف زدن با پدرم رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه)
جهیون:خوب دیگه خدافظ، فردا حرف میزنیم
جه یی:بابت همه چیز ممنون
جهیون:خواهش میکنم عزیزم
جه یی:فعلا خدافظ
جهیون:خدافظ
از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه یه شام سبک خوردم و روتین شبمو انجام دادم و لباسمو عوض کردم و با فکر تهیونگ خوابیدم.
کپی ممنوع ❌️❌️
قدرت عشق
تهیونگ بود بلاخره بعد اینهمه سال من دیدمش واقعا نمیدونستم چیکار کنم تو این دوسال اون حتی از قبل جذابتر شده بود دلم میخواست بپرم بغلش و یه دل سیر گریه کنم ولی نه من باید تحمل میکردم اون دیگه مال من نیست
تهیونگ پاشد و گفت
تهیونگ:سلام
جه یی:س...س..سلام
جهیون:سلام
بعد سلام کردن نشستیم و درباره کار حرف زدیم
پ.ج:خوب بهتره زودتر برم سر اصل مطلب پس بهتره گذشترو ول کنین و رو کار تمرکز کنین
تهیونگ:بله درسته گذشته دیگه مونده تو گذشته
با این حرف تهیونگ بغض گلومو گرفته آخه چطور میتونه همچین حرفی بزنه وقتی اونهمه خاطره باهم داشتیم خودمو جم و جور کردم و گفتم
جه یی:هوم، درسته گذشته مونده تو گذشته یه اشتباه بوده که دیگه تموم شده از نظر بعضیا اینطوریه
تا این حرفو زدم جهیون از زیر میز ضربه کوچیکی به پام زد تا ادامه ندم
بلاخره بعد چند ساعت تموم شد و قرار شد ما با تهیونگ همکاری کنیم
همینطوری که نشسته بودیم برای اینکه تهیونگم اونجا بود از عمد گفتم
جه یی:بابا من و جهیون همدیگرو دوست داریم و قراره ازدواج کنیم
پ.ج:چی واقعا؟!
جه یی:اوهوم (همینطوری که داشت به تهیونگ نگاه میکرد)
جهیون:بله اگه شما اجازه بدین و مشکلی نداشته باشین
پ.ج:نه من چه مشکلی باید داشته باشم کی از تو بهتر
داشتیم حرف میزدیم که تهیونگ گفت
تهیونگ:من دیگه میرم با اجازتون دیره فردا دوباره حرف میزنیم
با پدر جه یی دست دادم و از اونجا خارج شدم
قلبم داشت از سرجاش کنده میشد من واقعا هنوزم جه یی رو دوست دارم از سر کلافگی دستی به موهام کشیدم و راه افتادم سمت خونه و کلید انداختم و وارد خونه شدم
آرا:سلام
تهیونگ:سلام(سرد)
آرا:تهیونگ خواهش میکنم دیگه بسه یکم به من توجه کن من زنتم
تهیونگ:آرا منو ببین خفه شو الان واقعا حوصله دعوا ندارم سرمم از درد داره میترکه پس ازت خواهش میکنم تمومش کن
آرا:من تمومش کنم یا تو باز رفتی اون دختررو دیدی هوایی شدی؟!(با داد)
تهیونگ:منو ببین تو از کجا میدونی؟
آرا:خوب خوب من
آرا رو کوبوندم به دیوار و گفتم
تهیونگ:ببین تو حق نداری تو زندگی من دخالت و آدم بفرستی که منو بپاد این دیگه آخرین هشدار بود
دفعه بد خیلی بد میشه فهمیدی(با صدای بلند)
بعد گفتن این حرف رفتم بالا تو اتاق یه دوش گرفتم بعد موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدمو خوابیدم
ویو جه یی
(بعد از حرف زدن با پدرم رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه)
جهیون:خوب دیگه خدافظ، فردا حرف میزنیم
جه یی:بابت همه چیز ممنون
جهیون:خواهش میکنم عزیزم
جه یی:فعلا خدافظ
جهیون:خدافظ
از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه یه شام سبک خوردم و روتین شبمو انجام دادم و لباسمو عوض کردم و با فکر تهیونگ خوابیدم.
کپی ممنوع ❌️❌️
۳۷.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.