𝓟𝓪𝓻𝓽 49 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 49 🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
مرده : عین آدم بشین سرجات انقدر وول نخور
نمیتونستم حرف بزنم و این اذیتم میکرد بازم تقلا کردم انقدر تقلا کردم که بهم سیلی زد
مرده : گفتم بشین سر جات و تکون نخور چرا نمیفهمی
اعصابم خورد شد بیشتر تقلا کردم ماشینو نگه داشت
مرده : پس حالیت نمیشه
از ماشین پیاده شد در سمت منو هم باز کرد طناب دور پاهامو باز کرد و بازومو گرفت و کشید سمت یه جا صدای آب میومد نمیدونم کجاس هر چی جلوتر میرفتیم صدای آب بیشتر میشد وایساد روی زانوهام نشوندم خودشم کنارم نشست نمیتونستم چیزی ببینم
مرده : خودت خواستی
سرمو کرد داخل آب انگار رودخونه بود داشتم خفه میشدم دهن و چشمام بسته بود این وضعیت برام خیلی سخت بود تقلا میکردم که بتونم سرمو در بیارم ولی نمیزاشت خودش سرمو کشید بالا چسب روی دهنمو کند تند تند نفس میگرفتم
ا/ت : عو..ضی
مرده : انگار تو آدم نمیشی
بازم سرمو کرد داخل آب خیلی یخ بود همینکه یخ میزدم در کنارش داشتم خفه میشدم دستام بسته بود ایندفعه بیشتر گذشت چشمام داشت کم کم بسته میشد دیگه داشتم خفه میشدم که سرمو اورد بالا تند تند نفس میگرفتم
مرده : حالا آدم شدی؟
جوابشو ندادم
مرده : نکنه هنوز آدم نشدی
ا/ت : آ آره
مرده : خوبه
بلندم کرد بازومو گرفت و رفت یه جایی تکیم داد به ماشین
مرده : تکون نخور پارچه جلو چشماتو برمیدارم ولی اگه نگاه کنی همینجا میکشمت
سرمو به معنی باشه تکون دادم چیکار کنم چاره ای ندارم پارچه رو باز کرد چشمامو باز نکردم
مرده : معلومه آدم شدی
یه پارچه ی دیگه بست اما این یکی خشک بود چون سرمو برده بود زیر آب اون خیس بود حتما میترسید چون خیسه و سنگین شده بیوفته و یه وقت ببینمش
مرده : حالا خوب شد بیا بشین
چجوری بشینم من که هیچی رو نمیبینم کجا باید برم انگار خودش فهمید
مرده : اوففف لعنتی
بازومو گرفت و پرتم کرد تو ماشین
ا/ت : دیوونه
هنوز نشسته بود تو ماشین پس نشنید چی گفتم صدای بسته شدن در اومد درو بست و ماشینو راه انداخت
ا/ت : کی تورو انداخته به جون من
مرده : خفه میشی یا خفت کنم
ا/ت : ......
اینکه نمیتونم چیزی بگم خیلی منو اذیت میکنه
دیگه هیچی نگفتم و تکیه دادم
............
با صدای یکی بلند شدم خوابم برده بود
مرده : بلند شو.. گفتم بلند شو
ا/ت : چیشده؟
مرده : بلند شو با من بیا زود باش
پیاده شدم بازومو گرفت و کشید سمت یه جایی نمیدونم داره منو کجا میبره شب بود باد سردی میومد صدای حیوونا کل محوطه رو گرفته بود اینجا کجاس
جانگکوک ویو
شب شده بود و من نمیدونستم باید چیکار کنم رفتم تو آشپزخونه خدمتکار داشت آب میریخت تو لیوان وقتی پر شد لیوانو برداشت خواست بره که ازش پرسیدم :
جانگکوک : اون برای کیه؟
خدمتکار : برای پلین خانمه
جانگکوک : بده من براش میبرم تو میتونی بری
خدمتکار : چشم
لیوانو داد به من و رفت تو اتاقش رفتم تو آشپزخونه کشوی دارو هارو باز کردم دارو خواب آورو برداشتم و ریختم تو آبش نگاه کردم خوبه کسی ندید
لیوانو برداشتم و بردم سمت اتاقش امیدوارم نفهمه اگرنه مجبور میشم... حتی فکر کردن بهشم حالمو بد میکنه درو باز کردم و رفتم داخل یه لباس خواب باز پوشیده بود
پلین : فکر نمیکردم انقدر زود بیای
چشمش خورد به لیوان تو دستم
پلین : این چیه
جانگکوک : خدمتکار خواست برات آب بیاره که گوشیش زنگ خورد گفت خیلی مهمه آبو به من داد تا برات بیارم
پلین : مرسی عشقم
آبو بهش دادم همشو سر کشید همینه
پلین : خوب عزیزم الان ساعت 12 شبه دیگه نمیتونی از این اتاق بری بیرون
جانگکوک : آره نمیرم
خستگی رو از چشماش خوندم انگار عمل کرده
پلین : وای من چرا انقدر خستم
جانگکوک : عادیه
روی تخت خوابید ، داشت خوابش میبرد رفتم بالا سرش دکمه های لباسمو باز کردم برای آخرین بار نگام کرد و چشماش بسته شد خوبه الان آخرین چیزی که ازم یادش میمونه باز کردن دکمه هام بود لباسامو دراوردم و با یه زیر پوش مشکی عوض کردم تا صبح بهم شک نکنه ولی لباسای خودش چی روی لباس خوابش یه چیزی پوشیده بود بلند بود اونو در اوردم و پتو رو روش کشیدم دیگه شک نمیکنه با فاصله ازش رو تخت خوابیدم و پشتمو بهش کردم لبخند زدم چقدر بازیگر خوبیم واقعا
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
ا/ت ویو
مرده : عین آدم بشین سرجات انقدر وول نخور
نمیتونستم حرف بزنم و این اذیتم میکرد بازم تقلا کردم انقدر تقلا کردم که بهم سیلی زد
مرده : گفتم بشین سر جات و تکون نخور چرا نمیفهمی
اعصابم خورد شد بیشتر تقلا کردم ماشینو نگه داشت
مرده : پس حالیت نمیشه
از ماشین پیاده شد در سمت منو هم باز کرد طناب دور پاهامو باز کرد و بازومو گرفت و کشید سمت یه جا صدای آب میومد نمیدونم کجاس هر چی جلوتر میرفتیم صدای آب بیشتر میشد وایساد روی زانوهام نشوندم خودشم کنارم نشست نمیتونستم چیزی ببینم
مرده : خودت خواستی
سرمو کرد داخل آب انگار رودخونه بود داشتم خفه میشدم دهن و چشمام بسته بود این وضعیت برام خیلی سخت بود تقلا میکردم که بتونم سرمو در بیارم ولی نمیزاشت خودش سرمو کشید بالا چسب روی دهنمو کند تند تند نفس میگرفتم
ا/ت : عو..ضی
مرده : انگار تو آدم نمیشی
بازم سرمو کرد داخل آب خیلی یخ بود همینکه یخ میزدم در کنارش داشتم خفه میشدم دستام بسته بود ایندفعه بیشتر گذشت چشمام داشت کم کم بسته میشد دیگه داشتم خفه میشدم که سرمو اورد بالا تند تند نفس میگرفتم
مرده : حالا آدم شدی؟
جوابشو ندادم
مرده : نکنه هنوز آدم نشدی
ا/ت : آ آره
مرده : خوبه
بلندم کرد بازومو گرفت و رفت یه جایی تکیم داد به ماشین
مرده : تکون نخور پارچه جلو چشماتو برمیدارم ولی اگه نگاه کنی همینجا میکشمت
سرمو به معنی باشه تکون دادم چیکار کنم چاره ای ندارم پارچه رو باز کرد چشمامو باز نکردم
مرده : معلومه آدم شدی
یه پارچه ی دیگه بست اما این یکی خشک بود چون سرمو برده بود زیر آب اون خیس بود حتما میترسید چون خیسه و سنگین شده بیوفته و یه وقت ببینمش
مرده : حالا خوب شد بیا بشین
چجوری بشینم من که هیچی رو نمیبینم کجا باید برم انگار خودش فهمید
مرده : اوففف لعنتی
بازومو گرفت و پرتم کرد تو ماشین
ا/ت : دیوونه
هنوز نشسته بود تو ماشین پس نشنید چی گفتم صدای بسته شدن در اومد درو بست و ماشینو راه انداخت
ا/ت : کی تورو انداخته به جون من
مرده : خفه میشی یا خفت کنم
ا/ت : ......
اینکه نمیتونم چیزی بگم خیلی منو اذیت میکنه
دیگه هیچی نگفتم و تکیه دادم
............
با صدای یکی بلند شدم خوابم برده بود
مرده : بلند شو.. گفتم بلند شو
ا/ت : چیشده؟
مرده : بلند شو با من بیا زود باش
پیاده شدم بازومو گرفت و کشید سمت یه جایی نمیدونم داره منو کجا میبره شب بود باد سردی میومد صدای حیوونا کل محوطه رو گرفته بود اینجا کجاس
جانگکوک ویو
شب شده بود و من نمیدونستم باید چیکار کنم رفتم تو آشپزخونه خدمتکار داشت آب میریخت تو لیوان وقتی پر شد لیوانو برداشت خواست بره که ازش پرسیدم :
جانگکوک : اون برای کیه؟
خدمتکار : برای پلین خانمه
جانگکوک : بده من براش میبرم تو میتونی بری
خدمتکار : چشم
لیوانو داد به من و رفت تو اتاقش رفتم تو آشپزخونه کشوی دارو هارو باز کردم دارو خواب آورو برداشتم و ریختم تو آبش نگاه کردم خوبه کسی ندید
لیوانو برداشتم و بردم سمت اتاقش امیدوارم نفهمه اگرنه مجبور میشم... حتی فکر کردن بهشم حالمو بد میکنه درو باز کردم و رفتم داخل یه لباس خواب باز پوشیده بود
پلین : فکر نمیکردم انقدر زود بیای
چشمش خورد به لیوان تو دستم
پلین : این چیه
جانگکوک : خدمتکار خواست برات آب بیاره که گوشیش زنگ خورد گفت خیلی مهمه آبو به من داد تا برات بیارم
پلین : مرسی عشقم
آبو بهش دادم همشو سر کشید همینه
پلین : خوب عزیزم الان ساعت 12 شبه دیگه نمیتونی از این اتاق بری بیرون
جانگکوک : آره نمیرم
خستگی رو از چشماش خوندم انگار عمل کرده
پلین : وای من چرا انقدر خستم
جانگکوک : عادیه
روی تخت خوابید ، داشت خوابش میبرد رفتم بالا سرش دکمه های لباسمو باز کردم برای آخرین بار نگام کرد و چشماش بسته شد خوبه الان آخرین چیزی که ازم یادش میمونه باز کردن دکمه هام بود لباسامو دراوردم و با یه زیر پوش مشکی عوض کردم تا صبح بهم شک نکنه ولی لباسای خودش چی روی لباس خوابش یه چیزی پوشیده بود بلند بود اونو در اوردم و پتو رو روش کشیدم دیگه شک نمیکنه با فاصله ازش رو تخت خوابیدم و پشتمو بهش کردم لبخند زدم چقدر بازیگر خوبیم واقعا
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
۸۲.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.