𝓟𝓪𝓻𝓽 13 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 13 ☕🪶
خدمتکار 1و2 : ب بله
ا/ت : خوبه حالا برید بیرون
از اتاق رفتن بیرون بلند شدم یه دوش نیم ساعته گرفتم و اومدم بیرون لباسامو عوض کردم و رفتم پایین حوصله نداشتم اما مجبور بودم نشستم سرجام سلام کردم اونا هم بهم سلام کردن
*فلش بک به یک هفته بعد*
ا/ت ویو
بهم گفته بود که برم به یه کوچه شب بود ساعت 12 بود رفتم داخل کوچه وایساده بود دوییدم سمتش
تهیونگ : آروم باش..آروم باش
ا/ت : سلام
تهیونگ : سلام خوبی ؟
ا/ت : آ آره خوبم
تهیونگ : میدونم خیلی دیر وقته کسی که نفهمید
ا/ت : نه نه یواشکی اومدم کسی نفهمید
تهیونگ : میخوام یه چیزی بهم بگم
ا/ت : البته اومدم که بگی دیگه
بهم خندید
تهیونگ : مطمعنی میخوای بشنوی؟
ا/ت : آره
تهیونگ : خب من نمیخواستم اینو بهت بگم که
تا خواست بگه صدای چند نفر از سر کوچه اومد
پسره : هی شما دوتا اونجا چیکار میکنید
تهیونگ : به تو چه
پسره : چی گفتی؟
تهیونگ : گفتم یه تو چه
پسره : من صاحب این کوچه ام
ا/ت : چی
پسره : همینی که من گفتم برید یه جای دیگه
تهیونگ : ببین
ا/ت : ولش کن بیا میریم یه جا دیگه
تهیونگ : آخه داره زور میگه
ا/ت : ولش کن فعلا وقت نداریم زود باش
دستشو گرفتم ، رفتیم تو یه کوچه ی دیگه دستشو ول کردم و برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم
ا/ت : خب بگو چیشده
تهیونگ : ....
بهش خندیدم
ا/ت : تهیونگ.. بگو دیگه
دستامو گرفت با بهت بهش نگاه کردم
تهیونگ : ا/تمن باید یه چیزی بهت بگم
ا/ت : اینو میدونم ولی اصلشو نمیگی
تهیونگ : ا/ت من دوست دارم
ا/ت : خب منم دوست دارم به هر حال با هم دوستیم دیگه
میخواستم مطمعن شم که اونی که فکر میکنم باشه
تهیونگ : از اون لحاظ نه من عاشقت شدم
ا/ت : .....
بهش خیره شده بودم سرشو انداخته بود پایین
ا/ت : دروغ میگی
تهیونگ : نه دروغ نمیگم
ا/ت : چجوری باور کنم؟
تهیونگ : چرا باور نمیکنی
ا/ت : چون حرفات مثل کارت نیست همین 3 روز پیش دعوامون شد یادت نیست؟ سر چیپس کل خونه رو تخریب کردیم
تهیونگ : چه ربطی داره
ا/ت : خب دیگه از یه ظرف دعوا میکنیم بعد میگی من عاشقت شدم؟
تهیونگ : دقیقا
ا/ت : ببین برو یکی دیگه رو سر کار بزار
تهیونگ : من سرکارت نمیزارم
بهش نگاه کردم فکر نکنم دروغ بگه
ا/ت : خب الان چیکار کنم
تهیونگ : قبول کن
ا/ت : عه نه بابا
بهم خندید
تهیونگ : باید قبول کنی اگرنه انقدر درخواست میدم که مجبور بشی قبول کنی
ا/ت : نه بابا
تهیونگ : آره
بهش خندیدم
ا/ت : باشه
تهیونگ : خب چی باشه درست بگو
میخواست منو اذیت کنه این مشخص بود
ا/ت : باشه قبوله
تهیونگ : واقعا؟
ا/ت : چاره ای نیست
تهیونگ : هی
خندیدم
ا/ت : باشه باشه شوخی کردم
از زبان راوی :
از اون شب به بعد با هم قرار میزاشتن خیلی بهشون خوش میگذرشت تصمیم گرفتن به کسی راجب این موضوع نگن همه چی درست بود تا اون شب
خدمتکار 1و2 : ب بله
ا/ت : خوبه حالا برید بیرون
از اتاق رفتن بیرون بلند شدم یه دوش نیم ساعته گرفتم و اومدم بیرون لباسامو عوض کردم و رفتم پایین حوصله نداشتم اما مجبور بودم نشستم سرجام سلام کردم اونا هم بهم سلام کردن
*فلش بک به یک هفته بعد*
ا/ت ویو
بهم گفته بود که برم به یه کوچه شب بود ساعت 12 بود رفتم داخل کوچه وایساده بود دوییدم سمتش
تهیونگ : آروم باش..آروم باش
ا/ت : سلام
تهیونگ : سلام خوبی ؟
ا/ت : آ آره خوبم
تهیونگ : میدونم خیلی دیر وقته کسی که نفهمید
ا/ت : نه نه یواشکی اومدم کسی نفهمید
تهیونگ : میخوام یه چیزی بهم بگم
ا/ت : البته اومدم که بگی دیگه
بهم خندید
تهیونگ : مطمعنی میخوای بشنوی؟
ا/ت : آره
تهیونگ : خب من نمیخواستم اینو بهت بگم که
تا خواست بگه صدای چند نفر از سر کوچه اومد
پسره : هی شما دوتا اونجا چیکار میکنید
تهیونگ : به تو چه
پسره : چی گفتی؟
تهیونگ : گفتم یه تو چه
پسره : من صاحب این کوچه ام
ا/ت : چی
پسره : همینی که من گفتم برید یه جای دیگه
تهیونگ : ببین
ا/ت : ولش کن بیا میریم یه جا دیگه
تهیونگ : آخه داره زور میگه
ا/ت : ولش کن فعلا وقت نداریم زود باش
دستشو گرفتم ، رفتیم تو یه کوچه ی دیگه دستشو ول کردم و برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم
ا/ت : خب بگو چیشده
تهیونگ : ....
بهش خندیدم
ا/ت : تهیونگ.. بگو دیگه
دستامو گرفت با بهت بهش نگاه کردم
تهیونگ : ا/تمن باید یه چیزی بهت بگم
ا/ت : اینو میدونم ولی اصلشو نمیگی
تهیونگ : ا/ت من دوست دارم
ا/ت : خب منم دوست دارم به هر حال با هم دوستیم دیگه
میخواستم مطمعن شم که اونی که فکر میکنم باشه
تهیونگ : از اون لحاظ نه من عاشقت شدم
ا/ت : .....
بهش خیره شده بودم سرشو انداخته بود پایین
ا/ت : دروغ میگی
تهیونگ : نه دروغ نمیگم
ا/ت : چجوری باور کنم؟
تهیونگ : چرا باور نمیکنی
ا/ت : چون حرفات مثل کارت نیست همین 3 روز پیش دعوامون شد یادت نیست؟ سر چیپس کل خونه رو تخریب کردیم
تهیونگ : چه ربطی داره
ا/ت : خب دیگه از یه ظرف دعوا میکنیم بعد میگی من عاشقت شدم؟
تهیونگ : دقیقا
ا/ت : ببین برو یکی دیگه رو سر کار بزار
تهیونگ : من سرکارت نمیزارم
بهش نگاه کردم فکر نکنم دروغ بگه
ا/ت : خب الان چیکار کنم
تهیونگ : قبول کن
ا/ت : عه نه بابا
بهم خندید
تهیونگ : باید قبول کنی اگرنه انقدر درخواست میدم که مجبور بشی قبول کنی
ا/ت : نه بابا
تهیونگ : آره
بهش خندیدم
ا/ت : باشه
تهیونگ : خب چی باشه درست بگو
میخواست منو اذیت کنه این مشخص بود
ا/ت : باشه قبوله
تهیونگ : واقعا؟
ا/ت : چاره ای نیست
تهیونگ : هی
خندیدم
ا/ت : باشه باشه شوخی کردم
از زبان راوی :
از اون شب به بعد با هم قرار میزاشتن خیلی بهشون خوش میگذرشت تصمیم گرفتن به کسی راجب این موضوع نگن همه چی درست بود تا اون شب
۵۷۶.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.