𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 6۶
____
کوک:چیکار میکنید؟
تهیونگ: چرا لباس تنت نیست؟
کوک:تو خودت چرا تنت نیست؟
تهیونگ:ات اب جوشو ریخت روم
ات:*قهقه*
کوک:چرا
تهیونگ:مثلا بهش لطف کردم گفتم زیرپات سوسکه
با حرف تهیونگ خندم محو شد با وحشت ب زیر میز نگاه کردم....ولی چیزی نبود ب محض اینکه سرمو بالا اوردم تهیونگ ابی ک تو لیوان مونده بود ب سمتم ریخت سریع سرمو پایین اوردم......بعد ازین که یادم اومد پشت سرم کوک بود.... رفتم پشت تهیونگ ب کوک نگاه کردم.....خود تهیونگم یکم تردید داشت.....ولی قیافه کوک خیلی ارومو بی اهمیت بود....
ات:سوخت*در گوش تهیونگ*
تهیونگ:قبرمون کندس *فیس تو فیس ات😐😂*
خیلی مجذوب کننده تو چشای تهیونگ زل زده بودم.....چشاش....داشتم هر لحظه بیشتر و بیشتر غرق در موج های جذابیت چشماش میشدم.....
دستام رو ی شونه ها تهیونگ بود....پا بلندی ک کرده بودم بدنم از پشت ب کمر لخت تهیونگ چسبیده بود.....ولی اونم هیچ حرکتی نمیکردو فقط ب من چشم دوخته بود.....
ویو تهیونگ
وقتی جواب اتو دادم برگشتم ک نگاهم ب چشاش افتاد....صورتامون خیلی ب هم نزدیک بود....میتونستم نگاه عصبی کوکو حس کنم.....ولی....ولی اون حسی ک من داشتم تجربه میکردم....اون حس همش ب خاطر اینکه انگار ات داره داخل چشام دنبال چیزی میگرده....ب خاطر قهقه هاش چشاش از اشک شوق براق بود.....اون زیادی زیبا بود.....دستای کشیدش روی شونه های لختم......حالمو دگر گون میکرد......من نمتونستم از نگاه کردنش بگذرم.....اون طور ک از پشت بهم چسبده بود خیلی ارامش بخش بود.....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 6۶
____
کوک:چیکار میکنید؟
تهیونگ: چرا لباس تنت نیست؟
کوک:تو خودت چرا تنت نیست؟
تهیونگ:ات اب جوشو ریخت روم
ات:*قهقه*
کوک:چرا
تهیونگ:مثلا بهش لطف کردم گفتم زیرپات سوسکه
با حرف تهیونگ خندم محو شد با وحشت ب زیر میز نگاه کردم....ولی چیزی نبود ب محض اینکه سرمو بالا اوردم تهیونگ ابی ک تو لیوان مونده بود ب سمتم ریخت سریع سرمو پایین اوردم......بعد ازین که یادم اومد پشت سرم کوک بود.... رفتم پشت تهیونگ ب کوک نگاه کردم.....خود تهیونگم یکم تردید داشت.....ولی قیافه کوک خیلی ارومو بی اهمیت بود....
ات:سوخت*در گوش تهیونگ*
تهیونگ:قبرمون کندس *فیس تو فیس ات😐😂*
خیلی مجذوب کننده تو چشای تهیونگ زل زده بودم.....چشاش....داشتم هر لحظه بیشتر و بیشتر غرق در موج های جذابیت چشماش میشدم.....
دستام رو ی شونه ها تهیونگ بود....پا بلندی ک کرده بودم بدنم از پشت ب کمر لخت تهیونگ چسبیده بود.....ولی اونم هیچ حرکتی نمیکردو فقط ب من چشم دوخته بود.....
ویو تهیونگ
وقتی جواب اتو دادم برگشتم ک نگاهم ب چشاش افتاد....صورتامون خیلی ب هم نزدیک بود....میتونستم نگاه عصبی کوکو حس کنم.....ولی....ولی اون حسی ک من داشتم تجربه میکردم....اون حس همش ب خاطر اینکه انگار ات داره داخل چشام دنبال چیزی میگرده....ب خاطر قهقه هاش چشاش از اشک شوق براق بود.....اون زیادی زیبا بود.....دستای کشیدش روی شونه های لختم......حالمو دگر گون میکرد......من نمتونستم از نگاه کردنش بگذرم.....اون طور ک از پشت بهم چسبده بود خیلی ارامش بخش بود.....
۳۴.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.