پارت

#پارت_4

با تعجب نگاهش کردم و گفتم : هوم؟
گفت : آخه بقیه نمیتونن من رو ببینن مثل روح ها
با شنیدن روح دادی زدم و گفتم : چیییی برو بیرون همین الان
دختر که حسابی دستپاچه شده بود گفت : باشه باشه چه خبرته!   ولی تو چجور من رو میبینی ؟
بدون اینکه به حرفاش توجه کنم گفتم : همین الان برو بیرون
خودم زود تر از اون لباسام رو پوشیدم
و از خونه زدم بیرون
قلبم تند تند میزد از ترس منظورش چی بود؟
بیا فکر کنیم خیالاتی شدم دوباره
باید دنبال کار بگردم از بیکاری زیاد و توی خونه موندن دارم کم کم خُل میشم
توی پیاده رو قدم میزدم و به داخل مغازه های رنگا رنگ خیره میشدم که صدایی من رو به خودم آورد:  جیمین
برگشتم چهره اش اصلا برام آشنا نبود ‌
اومد و بغ.لم کرد 
از خودم جداش کردم و با تعجب نگاهش کردم.
لبخند پهنی روی صورتش داشت : اوه مسر دیگ چرا نیومدی بار با هم بخوریم
نمیدونستم کیه ماجرا رو براش تعریف کردم
نگاهم کرد و گفت : اوه حتما برات خیلی سخت بود
: خیلی   حالا تو بگو کی هستی؟
: با هم توی بار آشنا شدیم هر وقت هر کدوممون خسته بودیم به اون یکی زنگ میزد و با هم می‌نوشیدیم!
یه چیزایی یادم اومد و گفتم : بار منگجو؟
گل از گلش شکفت و گفت : ارههه پس یادتونه
لبخند زدم که خندید و گفت : از یوری چه خبر؟
: یوری؟ اون کیه؟
: دوس دخترت
نمیفهمیدم من دوس دخترم داشتم؟
: نمیدونم درمورد کی حرف میزنی
عجیبه با شنیدن اسمش هیم تصویری توی ذهنم به‌وجود نیومد
: اما تو خیلی دوستش داشتی
نمیفهمیدم چرا هیچ چیز یادم نمیومد
به ساعتش نگاه کرد و گفت : اوه باید برم فعلا یادت نره زنگ بزنییی
و رفت
قبل از اینکه بهش بگم گوشیم اون داغون شد و دیگه کار نکرد
به سمت دانشگاه رفتم باید زندگی رو از اول شروع میکردم
چند وقتی میشد که دانشگاه میرفتم اونجا رو دوست دارم
به سر کلاس ها رفتم و حدود ساعت های ۷ شب به سمت خونه راه افتادم `°• >
دیدگاه ها (۳)

#پارت_5پیاده رفتن رو دوست داشتم به سمت خط عابر پیاده رفتم چر...

#پارت_6دختر اشک هاش رو پاک کرد و با داد گفت : خودمم دوست دار...

#سناریو°•○●~وقتی پشت بومی هوای سرد میوزه تو داری آروم گری.ه ...

#پارت_3بدنم درد گرفته بودبلند شدمروی مبل خوابم برده بود به س...

فرار من

فرار من

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط