پارت

#پارت_6

دختر اشک هاش رو پاک کرد و با داد گفت : خودمم دوست دارم بدونم کی هستم
صداش آشنا بود یا دارم اشتباه میکنم با دادی که زد سرم سوت کشید دستم رو روی سرم گذاشتم و کمی دولا شدم
دختر نگران به سمتم اومد و دستش رو روی کمرم گذاشت و گفت : خوبی؟
حس میکردم داره نفسم بند میاد
دستم رو داخل جیبم بردم تا اسپریم پیدا کنم ولی نبود
هر لحظه تنگی نفسم بیشتر می‌شد و دیگه نمیتونستم تحمل کنم
رو به دختره گفتم : من رو ببر خونم باید باید اسپری بزنم و دیگه هیچی نفهمیدم

**

با سردرد بلند شدم روی مبل بودم به اینور و اونور نگاه کردم دختره پایین مبل روی زمین خوابش برده بود
تازه یادم اومد چی شده بودم
سرم‌رو گرفتم و از جام بلند شدم
دختره هم از خواب پرید و نشست و گفت : خوبی؟؟
گفتم:  تو خونه من چیکار میکنی؟
گفت : خودت بیهوش شدی و منم اوردمت خونت
تازه داشت یادم میومد چی به چی شده بود
نفس عمیقی کشیدم و خودم رو برای هر چیزی که می‌خواست بگه آماده کردم و گفتم : تو دقیقا کی هستی؟
سرش رو پایین انداخت و گفت : خودم هم نمیدونم گفتم که از وقتی چشم باز کردم هیچی در مورد گذشته نمیدونستم وسط خیابون افتاده بودم و درحالی که هیچ کدوم از انسان ها من رو نمیبینن سر میکنم.
این دختر من رو احمق فرض کرده بود؟گفتم: داری دروغ میگی!
سرش رو تکون داد و گفت :راست میگم باور کن
یاد دیشب و خیابون افتادم مردم جوری نگاه میکردن که انگار اون دختر رو نمی‌دیدن
پاک گیج شده بودم
یه گفت : ببین اینجارو
بهش نگاه کردم که دیدم از دیوار رد شد
با دیدن این صحنه دادی زدم و گفتم:  داری چیکار میکنی؟
دختره خندید و گفت : چیشد ؟ باور کردی؟
چاره ای جز باور کردن دیگ نداشتم.
منگ نگاهش کردم و گفتم حالا از من چی میخوایی؟
گفت : هیچی فقط فقط میخوام بدونم تو چجوری من رو میبینی ؟
دیدگاه ها (۱)

#پارت_7: نمیدونمکمی فکر کردم اون روز در حالی که مس.ت بودم بر...

#پارت_8فکر کنم عقلم رو از دست دادم که میخوام نگهش دارم موقع ...

#پارت_5پیاده رفتن رو دوست داشتم به سمت خط عابر پیاده رفتم چر...

#پارت_4با تعجب نگاهش کردم و گفتم : هوم؟گفت : آخه بقیه نمیتون...

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

هیچ وقت یادم نمیره که چقدر درد کشیدیم چقدر غم خوردم چقدر نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط