بی اعتماد 7
#بیاعتماد_7
لیا نسکافه رو گذاشت رو میز
_خب بگو عزیزم
چرا این موقع شب اومدی
+اگه دوست نداری که میرم...
-نخیر منظورم این نبود
منظورم اینه که..
تو که شوهر داری..
خونه زندگی داری..
چیشده که ولشون کردی اومدی اینجا..
+اون منشی کیم فضول از من چند تا عکس با یک مرد دیگه فتوشاپ کرده فرستاده واسه کوک..
اونم جوش اورد منو انداخت بیرون..
-ینی به منشی کیم بیشتر از تو اعتماد داره!
با بغض گفتم
+ اهوم
اون به حرفهای یک منشی ساده اعتماد کرد ولی به حرف منی که از همه بیشتر دوسش دارم اعتماد نکرد...
اون حتی میخواست طلاقم بده ولی بخاطر کارای شرکتش نتونست..
میخواستم امشب بهش بگم داره بابا میشه داره بچهدار میشه
ولی بدون اینکه به حرفای من گوش کنه
پشت سر هم هرچی داستان بود واسه خودش بافت..
لیا با تعجب گفت:
-تو بارداری؟!
با اشکی که رو گونم چکید سرمو تکون دادم..
لیا اومدو منو به آغوش کشید ..
با صدای خش دارم که معلوم بود از سر گریس گفتم:
خیلی بچه دوست داره..
ولی نمیدونم با این وضعیت آینده این بچه چی میشه!
-چرا..چرا بهش نگفتی که اون عکسا فتوشاپه چرا نگفتی؟!
+اصلا به حرفای من گوش نداد..
امروز رفته بودم جواب آزمایشمو بگیرم که همونجا ازم عکس گرفتن....
برای همین دیگه به حرفم گوش نداد..
فکر میکنه من بهش دروغ میگم!
-باشه عزیزم اروم باش..
(دوروز بعد)
دوروزه از جونگ کوک هیچ خبری ندارم
حتی برای عکسبرداری بهم زنگ نزده
-کانیا تروخدا بیا یکم بخور
تو این دوروز لب به غذا نزدی
اینجوری پیش بری یا خودتو میکشی یا اون بچه ی تو شکمتو...
شرطا نرسیده بود ولی دلم نیومد تو خماری بمونین
و اینکه امروز سه تا پارت گذاشتم چون ممکنه واسه فردا نتونم بزارم
لیا نسکافه رو گذاشت رو میز
_خب بگو عزیزم
چرا این موقع شب اومدی
+اگه دوست نداری که میرم...
-نخیر منظورم این نبود
منظورم اینه که..
تو که شوهر داری..
خونه زندگی داری..
چیشده که ولشون کردی اومدی اینجا..
+اون منشی کیم فضول از من چند تا عکس با یک مرد دیگه فتوشاپ کرده فرستاده واسه کوک..
اونم جوش اورد منو انداخت بیرون..
-ینی به منشی کیم بیشتر از تو اعتماد داره!
با بغض گفتم
+ اهوم
اون به حرفهای یک منشی ساده اعتماد کرد ولی به حرف منی که از همه بیشتر دوسش دارم اعتماد نکرد...
اون حتی میخواست طلاقم بده ولی بخاطر کارای شرکتش نتونست..
میخواستم امشب بهش بگم داره بابا میشه داره بچهدار میشه
ولی بدون اینکه به حرفای من گوش کنه
پشت سر هم هرچی داستان بود واسه خودش بافت..
لیا با تعجب گفت:
-تو بارداری؟!
با اشکی که رو گونم چکید سرمو تکون دادم..
لیا اومدو منو به آغوش کشید ..
با صدای خش دارم که معلوم بود از سر گریس گفتم:
خیلی بچه دوست داره..
ولی نمیدونم با این وضعیت آینده این بچه چی میشه!
-چرا..چرا بهش نگفتی که اون عکسا فتوشاپه چرا نگفتی؟!
+اصلا به حرفای من گوش نداد..
امروز رفته بودم جواب آزمایشمو بگیرم که همونجا ازم عکس گرفتن....
برای همین دیگه به حرفم گوش نداد..
فکر میکنه من بهش دروغ میگم!
-باشه عزیزم اروم باش..
(دوروز بعد)
دوروزه از جونگ کوک هیچ خبری ندارم
حتی برای عکسبرداری بهم زنگ نزده
-کانیا تروخدا بیا یکم بخور
تو این دوروز لب به غذا نزدی
اینجوری پیش بری یا خودتو میکشی یا اون بچه ی تو شکمتو...
شرطا نرسیده بود ولی دلم نیومد تو خماری بمونین
و اینکه امروز سه تا پارت گذاشتم چون ممکنه واسه فردا نتونم بزارم
۴.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.