بیاعتماد

#بی‌اعتماد_9

بالاخره لباسمو انتخاب کردم..
هرچی سعی کردم غذایی که لیا برام درست کرده رو بخورم نمیشد...
انگار انقد خوردم که الان سیرم و میلی به هیچی ندارم....

کیفمو برداشتم و هرچی دم دستم بودو گذاشتم توش...
با به صدا در اومدن زنگ در فورا کیفمو انداختم رو شونم و رفتم بیرون...

همین که سوار شدم گفت:
_میشه بپرسم چرا دو شبه گوشیت خاموشه...

با تعجب گفتم:
+گوشیم!

بعدش فورا گوشیمو از تو کیفم دراوردم
شتت چرا این خاموشه...

بعدم سرمو بردم سمتش که انقد عصبی نگام میکرد

+اون شب خیلی عصبانی بودم برا همین خاموشش کردم...

-مامان و بابات خیلی باهات تماس گرفتن دیدن جواب نمیدی نگران شدن به من زنگ زدن...

+چی... چی گفتی بهشون!!

-گفتم گوشیت شکسته..
شانس اوردم
حتی بابات ازم خواست گوشیرو بدم بهت تا باهات صحبت کنه‌....

نگاهمو به سمتش دادم که متوجه شد باهام گرم گرفته...
حرفشو قطع کرد و
فورا چوییچو چرخوند تا ماشین روشن بشه.....

(ویو کوک)

واقعا نگرانشم
از اینکه خونه لیا مونده خوشحالم ولی بازم دوست دارم پیش خودم باشه...

خیلیی لاغر شده..
میترسم مریض شده باشه...
اون به همین راحتیا مریضیاش خوب نمیشه...
اخرین باری که سرما خورده بود
دو هفته رو تخت بود...

(ویو کانیا)

هی هر چند دقیقه نگاش میکردم
خیلی جدی و سر سنگین داشت رانندگی میکرد...

گلومو صاف کردم و گفتم:
تو از کجا فهمیدی من خونه لیا م؟!

-کاملا معلومه، چون تو جایی جز اونجا نداری...

نمیدونم چرا کُوخم گرفته بود میخواستم حرسیش کنم گفتم:
+اما من رفتم خونه همون مردی که تو عکس بود..
لیا دیشب بهم زنگ زد گفت همچین چیزی گفتی منم فورا امروز خودمو رسوندم اینجا...
دیدگاه ها (۴)

#بی‌اعتماد_10با عصبانیتی که سعی در پنهونش داشت گفت: دیگه برا...

#بی‌اعتماد_11به صندلی تکیه دادم و منتظر موندم تا کسی که میخو...

#بی‌اعتماد_8+لیا.. انقد اسرار نکن.. میلی به غذا ندارم...-اخه...

#بی‌اعتماد_7لیا نسکافه رو گذاشت رو میز_خب بگو عزیزمچرا این م...

پارت 2. خیانت

پارت ۱

#عشق_جنایت 🔪پارت50یِنا:خودم فهمیدم چی شده(زیر لب)جینو:چیزی گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط