از زبون تهیونگ ):
از زبون تهیونگ ):
بعد از اون موقع که حلقه رو گرفتم سمتش تا الان ده دقیقه هست که به حلقه زول زده و چیزی نمیگه!
تهیونگ: با من ازدواج میکنی؟ یونا تو اولین دختری هستی که من میتونم از ته دل دوستش داشته باشم ....❤️
یونا : من نمیتونم باهات ازدواج کنم
پاشدم از رو زمین روی صندلی نشستم و پرسیدم چرا؟
یونا : چون یکی دیگه هست که من میخوام با اون ازدواج کنم
بعد به دستاش اشاره کرد یه انگشتر الماس رو دستاش میدرخشید "
ادامه داد ببین تهیونگ تو پسر خوبی هستی اگه اون نبود من حتما با تو ازدواج می کردم
و پاشد دست دوستشو گرفت و رفت
با مشت کوبیدم روی میز 👊
کاش اون پسر بزودی بمیره و نباشه😡
ک یونا با من ازدواج کنه ...
اون پسررررر....
از زبون یونا :)
از هلن خداحافظی کردم و برگشتم به خونه شامم رو خوردم و خوابیدم
فردا شد
بیدار شدم لباسامو پوشیدم . داشتم آماده میشدم برم کلاس ک مامانم در اتاقمو باز کرد
مامان: یونا آقای پارک اومده دنبالت ...
یونا: واقعا؟ باشه الان میام
آرایشمو غلیظ تر کردم و رفتم پایین
یونا : خدافظ مام👋
رفتم بیرون دم در یه سانتافه مشکی پارک بود راننده جیمین اومد بیرون و در صندلی عقب رو برام باز کرد جیمین هم عقب نشسته بود رفتم نشستم در رو بست
جیمین : سلام عشقم
یونا : سلام جیمینا
جیمین : خوبی
یونا : عالیم. چرا زحمت کشیدی من خودم میومدم
جیمین : فکر کردی میزارم سوار ماشین غریبه ها شی
یه لبخند زدم و گفتم بله صحیح 😁
جیمین : وای قلبم آییی چیکار میکنی با این خنده هات کار دستم میدی تو باعث میشی ضربان قلبم بره بالا🥺😍
بادیگارد : قربان بریم مجتمع ؟
جیمین : آره
حرکت کردیم ک رسیدیم ب چراغ قرمز
جیمین : من یه لحظه اینجا پیاده میشم کار دارم
بادیگارد: اگه کاری دارید بگید من انجام میدم
جیمین : نه لطفا بشین
جیمین رفت و بعد یک رب اومد با یه دسته گل رز قرمز و سفید برگشت🌹🤍
جیمین : تقدیم به خانومم😍 البته گرچه خودت از این گل ها خوشگل تری
گل ها رو بو کردم وبوسه ای به گونه جیمین زدم
یونا: مرسی عزیزم
دسته گل تو دستام رایحه خوشی رو تو هوا پخش کرده بود سرمو گذاشتم رو شونه جیمین و چشمامو بستم جیمین موهامو ناز میکرد زندگی با جیمین خیلی رمانتیکه!💕
بادیگارد: اهم اهم رسیدیم قربان در رو برامون باز کرد پیاده شدیم
جیمین : بریم سر کلاس
یونا : بریم
جیمین سر کلاس به هیچکی نگا نمیکرد و موقع تدریس زمین یا من یا دیوارو نگا میکرد
بعد کلاس ازش دلیلشو پرسیدم دستامو گرفت و گفت: نمیخوام به هیچ دختر دیگه ای جز تو نگاه کنم... برو سر کلاست عشقم💜
یونا : بعدا میبینمت
بعد از اون موقع که حلقه رو گرفتم سمتش تا الان ده دقیقه هست که به حلقه زول زده و چیزی نمیگه!
تهیونگ: با من ازدواج میکنی؟ یونا تو اولین دختری هستی که من میتونم از ته دل دوستش داشته باشم ....❤️
یونا : من نمیتونم باهات ازدواج کنم
پاشدم از رو زمین روی صندلی نشستم و پرسیدم چرا؟
یونا : چون یکی دیگه هست که من میخوام با اون ازدواج کنم
بعد به دستاش اشاره کرد یه انگشتر الماس رو دستاش میدرخشید "
ادامه داد ببین تهیونگ تو پسر خوبی هستی اگه اون نبود من حتما با تو ازدواج می کردم
و پاشد دست دوستشو گرفت و رفت
با مشت کوبیدم روی میز 👊
کاش اون پسر بزودی بمیره و نباشه😡
ک یونا با من ازدواج کنه ...
اون پسررررر....
از زبون یونا :)
از هلن خداحافظی کردم و برگشتم به خونه شامم رو خوردم و خوابیدم
فردا شد
بیدار شدم لباسامو پوشیدم . داشتم آماده میشدم برم کلاس ک مامانم در اتاقمو باز کرد
مامان: یونا آقای پارک اومده دنبالت ...
یونا: واقعا؟ باشه الان میام
آرایشمو غلیظ تر کردم و رفتم پایین
یونا : خدافظ مام👋
رفتم بیرون دم در یه سانتافه مشکی پارک بود راننده جیمین اومد بیرون و در صندلی عقب رو برام باز کرد جیمین هم عقب نشسته بود رفتم نشستم در رو بست
جیمین : سلام عشقم
یونا : سلام جیمینا
جیمین : خوبی
یونا : عالیم. چرا زحمت کشیدی من خودم میومدم
جیمین : فکر کردی میزارم سوار ماشین غریبه ها شی
یه لبخند زدم و گفتم بله صحیح 😁
جیمین : وای قلبم آییی چیکار میکنی با این خنده هات کار دستم میدی تو باعث میشی ضربان قلبم بره بالا🥺😍
بادیگارد : قربان بریم مجتمع ؟
جیمین : آره
حرکت کردیم ک رسیدیم ب چراغ قرمز
جیمین : من یه لحظه اینجا پیاده میشم کار دارم
بادیگارد: اگه کاری دارید بگید من انجام میدم
جیمین : نه لطفا بشین
جیمین رفت و بعد یک رب اومد با یه دسته گل رز قرمز و سفید برگشت🌹🤍
جیمین : تقدیم به خانومم😍 البته گرچه خودت از این گل ها خوشگل تری
گل ها رو بو کردم وبوسه ای به گونه جیمین زدم
یونا: مرسی عزیزم
دسته گل تو دستام رایحه خوشی رو تو هوا پخش کرده بود سرمو گذاشتم رو شونه جیمین و چشمامو بستم جیمین موهامو ناز میکرد زندگی با جیمین خیلی رمانتیکه!💕
بادیگارد: اهم اهم رسیدیم قربان در رو برامون باز کرد پیاده شدیم
جیمین : بریم سر کلاس
یونا : بریم
جیمین سر کلاس به هیچکی نگا نمیکرد و موقع تدریس زمین یا من یا دیوارو نگا میکرد
بعد کلاس ازش دلیلشو پرسیدم دستامو گرفت و گفت: نمیخوام به هیچ دختر دیگه ای جز تو نگاه کنم... برو سر کلاست عشقم💜
یونا : بعدا میبینمت
۳۳.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.