فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۹
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۹
وقتی برگشتم جانگ کوک و دست به سینه دیدم!!!حسابی خجالت کشیدم چون تفلک فقط یه شلوار مشکی پاش بود!!!بدنش به طرز عجیبی دیدنی بود اون شکم شیش تیکه اش اون بازوهای قدرت مندش و اون رگای دستش که جذاب ترش کرده بود!!!...مغزم داشت تند تند نبض میزد...جانگ کوک سریع گردنبند و ازم گرفت و گفت-داری چ غلطی میکنی؟؟؟،سرمو انداختم پایین-م من من فقط گردنبندمو میخوام،جانگ کوک خشن شد و چونه مو گرفت بالا و کاری کرد که بهش نگا کنم جانگ کوک با عصبانیت-دِ لعنتی ب من نگا کن،رگای گردنش از شدت عصبانیت معلوم بود جانگ کوک که فهمید داره زیادی به چونه ام فشار میاره دستشو شل کرد و بعد چونه مو ول کرد یه نفس عمیق کشید و گفت-باید تنبیه شی!!!،-نه التماس میکنم...من هیچ کاری نکردم،جانگ کوک-فضولی که کردی،-من فقط گردنبندمو میخواستم،جانگ کوک-همین که وارد اتاقم شدی اونم بی اجازه فضولی به حساب میاد!،گردنبند و گذاشت رو میزش بازومو محکم گرفت و منو هول داد رو تختش!!!بدون وقت تلف کردن روم خیمه زد!قلبم داشت تلمبه وار میتپید و باعث میشد ب نفس نفس بیوفتم!با دیدن وضعیتم نیشخن زد جانگ کوک_نگاش کن!!!چرا ترسیدی؟!من ک کاریت ندارم کوچولو!!!،یکم نگام کرد و ادامه داد_شاید فقط بخوام یکم واسم جیغ بکشی!!!،
_ق قربان...خواهش میکنم...،ک یکی در زد!ی نیشخن مسخره زد و از روم بلند شد!...رفت سمت در و اونو تا نیمه باز کرد و سرشو برد بیرون جانگ کوک_این وقت شب چی میخوای؟!،خدمتکار_قربان داشتم میرفتم اب بخورم...ک سر و صدا شنیدم!!!،جانگ کوک_اون سر و صدا کار من بود...میخوای بگی نباید سر و صدا کنم؟!!،خدمتکار_ن نه قربان این چه حرفیه...شبتون خوش!،با صدای بسته شدن در سریع از رو تخت بلند شدم خواستم فرار کنم ک جانگ کوک جلوم سبز شد!!!جانگ کوک_کجا با این عجله؟!!،_قربان منو ببخشین...دیگه تکرار نمیشه...فقط بزارین برم!!!،جانگ کوک_نه دیگه!من هنو کاری نکردم!!!،اومد سمتم و به دیوار چسبوندتم...
حمایتم کنید مرسیی💋🙂
وقتی برگشتم جانگ کوک و دست به سینه دیدم!!!حسابی خجالت کشیدم چون تفلک فقط یه شلوار مشکی پاش بود!!!بدنش به طرز عجیبی دیدنی بود اون شکم شیش تیکه اش اون بازوهای قدرت مندش و اون رگای دستش که جذاب ترش کرده بود!!!...مغزم داشت تند تند نبض میزد...جانگ کوک سریع گردنبند و ازم گرفت و گفت-داری چ غلطی میکنی؟؟؟،سرمو انداختم پایین-م من من فقط گردنبندمو میخوام،جانگ کوک خشن شد و چونه مو گرفت بالا و کاری کرد که بهش نگا کنم جانگ کوک با عصبانیت-دِ لعنتی ب من نگا کن،رگای گردنش از شدت عصبانیت معلوم بود جانگ کوک که فهمید داره زیادی به چونه ام فشار میاره دستشو شل کرد و بعد چونه مو ول کرد یه نفس عمیق کشید و گفت-باید تنبیه شی!!!،-نه التماس میکنم...من هیچ کاری نکردم،جانگ کوک-فضولی که کردی،-من فقط گردنبندمو میخواستم،جانگ کوک-همین که وارد اتاقم شدی اونم بی اجازه فضولی به حساب میاد!،گردنبند و گذاشت رو میزش بازومو محکم گرفت و منو هول داد رو تختش!!!بدون وقت تلف کردن روم خیمه زد!قلبم داشت تلمبه وار میتپید و باعث میشد ب نفس نفس بیوفتم!با دیدن وضعیتم نیشخن زد جانگ کوک_نگاش کن!!!چرا ترسیدی؟!من ک کاریت ندارم کوچولو!!!،یکم نگام کرد و ادامه داد_شاید فقط بخوام یکم واسم جیغ بکشی!!!،
_ق قربان...خواهش میکنم...،ک یکی در زد!ی نیشخن مسخره زد و از روم بلند شد!...رفت سمت در و اونو تا نیمه باز کرد و سرشو برد بیرون جانگ کوک_این وقت شب چی میخوای؟!،خدمتکار_قربان داشتم میرفتم اب بخورم...ک سر و صدا شنیدم!!!،جانگ کوک_اون سر و صدا کار من بود...میخوای بگی نباید سر و صدا کنم؟!!،خدمتکار_ن نه قربان این چه حرفیه...شبتون خوش!،با صدای بسته شدن در سریع از رو تخت بلند شدم خواستم فرار کنم ک جانگ کوک جلوم سبز شد!!!جانگ کوک_کجا با این عجله؟!!،_قربان منو ببخشین...دیگه تکرار نمیشه...فقط بزارین برم!!!،جانگ کوک_نه دیگه!من هنو کاری نکردم!!!،اومد سمتم و به دیوار چسبوندتم...
حمایتم کنید مرسیی💋🙂
۹.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.