فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۱
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۱
نکنه زود از خواب بیدار شدم؟-چیه تعجب کردی که کسی نی؟،برگشتم سمت صدا جانگ کوک بود داشت از پله ها پایین میومد...بالاخره بهم رسید و نیشخن همیشگیشو زد جانگ کوک_دیشب خوب از زیر تنبیهت در رفتی!!!،چیزی نگفتم و فقط ب ی نقطه از زمین خیره شدم...انگار منتظر بود تا حرفی بزنم ولی اصلا حوصله کلکل باهاشو نداشتم!...جانگ کوک_میخوام نقش زنمو واسم بازی کنی!!!،با تعجب داد زدم-نقش کی کیتو بازی کنمممممم؟؟؟،دستاشو کرد تو جیباش جانگ کوک-زنم!،-امر دیگه در خدمتم!!!،عصبی شد و گوشمو گرفت و کشید!!!جانگ کوک_تو قراره فقط اطاعت کنی...کاری نکن از حرفت پشیمون شی چون اون موقع خیلی دیر شده...پس از الان بفهم ک چی داری از دهنت در میاری!!!،و گوشمو ول کرد جانگ کوک-دنبالم بیا،گوشمو مالش دادم تا دردش اذیتم نکنه ولی فایده ای نداشت و همونطور که گفت رفتم دنبالش...رفتیم تو آشپز خونه بلافاصله نشستم سر میز بزرگ صبحانه جانگ کوک رفت سمت یخچال و همینطور که داشت داخلشو میگشت گفت-چی میخوری خانومم!!!،-به من نگو خانومم،جانگ کوک-واس چی خانومم!!!،-اَه...چ چندش!،خندید جانگ کوک-من صُبا فقط قهوه میخورم...توام احتمالا قهوه دوس داشته باشی!،-نه ندارم،جانگ کوک-چرا؟،-چون تلخه،جانگ کوک-خب واست شیرینش میکنم...کیک شکلاتی میخوری؟،سر تکون دادم بعد از چن دیقه قهوه ها و کیکای شکلاتی رو اورد سر میز و روبه روم نشست جانگ کوک-همشونو بخور وگرنه...،-تنبیهم میکنی میدونم!،نگاه کوتاهی بهش کردم و مشغول خوردن شدم-نگفتی واس چی خبری از خدمتکارا نیست،جانگ کوک-امروز و بهشون مرخصی دادم،-پس من چی؟؟؟،جانگ کوک-تو که زنمی مرخصی نمیخوای!،-چرا من باید امروز زنت باشم؟؟؟،جانگ کوک-چون امشب مهمونی دارم،-خب این چه ربطی به زن تو شدن داره؟،جانگ کوک-سوال خوبی پرسیدی...چون ب مامان ب دروغ گفتم ک زن گرفتم و اونم میخواد بیاد تورو ببینه...خیلی اصرار داره که زود تر ازدواج کنم و تشکیل خونواده بدم...اما من هنوز امادگی ندارم!!!،-عااه،جانگ کوک-مشکلی داری؟،-نه...ادم قحطی بود؟،خندید جانگ کوک-دخترایی مثل تو قحطی از اب در اومدن
حمایتم کنید🙂💜
نکنه زود از خواب بیدار شدم؟-چیه تعجب کردی که کسی نی؟،برگشتم سمت صدا جانگ کوک بود داشت از پله ها پایین میومد...بالاخره بهم رسید و نیشخن همیشگیشو زد جانگ کوک_دیشب خوب از زیر تنبیهت در رفتی!!!،چیزی نگفتم و فقط ب ی نقطه از زمین خیره شدم...انگار منتظر بود تا حرفی بزنم ولی اصلا حوصله کلکل باهاشو نداشتم!...جانگ کوک_میخوام نقش زنمو واسم بازی کنی!!!،با تعجب داد زدم-نقش کی کیتو بازی کنمممممم؟؟؟،دستاشو کرد تو جیباش جانگ کوک-زنم!،-امر دیگه در خدمتم!!!،عصبی شد و گوشمو گرفت و کشید!!!جانگ کوک_تو قراره فقط اطاعت کنی...کاری نکن از حرفت پشیمون شی چون اون موقع خیلی دیر شده...پس از الان بفهم ک چی داری از دهنت در میاری!!!،و گوشمو ول کرد جانگ کوک-دنبالم بیا،گوشمو مالش دادم تا دردش اذیتم نکنه ولی فایده ای نداشت و همونطور که گفت رفتم دنبالش...رفتیم تو آشپز خونه بلافاصله نشستم سر میز بزرگ صبحانه جانگ کوک رفت سمت یخچال و همینطور که داشت داخلشو میگشت گفت-چی میخوری خانومم!!!،-به من نگو خانومم،جانگ کوک-واس چی خانومم!!!،-اَه...چ چندش!،خندید جانگ کوک-من صُبا فقط قهوه میخورم...توام احتمالا قهوه دوس داشته باشی!،-نه ندارم،جانگ کوک-چرا؟،-چون تلخه،جانگ کوک-خب واست شیرینش میکنم...کیک شکلاتی میخوری؟،سر تکون دادم بعد از چن دیقه قهوه ها و کیکای شکلاتی رو اورد سر میز و روبه روم نشست جانگ کوک-همشونو بخور وگرنه...،-تنبیهم میکنی میدونم!،نگاه کوتاهی بهش کردم و مشغول خوردن شدم-نگفتی واس چی خبری از خدمتکارا نیست،جانگ کوک-امروز و بهشون مرخصی دادم،-پس من چی؟؟؟،جانگ کوک-تو که زنمی مرخصی نمیخوای!،-چرا من باید امروز زنت باشم؟؟؟،جانگ کوک-چون امشب مهمونی دارم،-خب این چه ربطی به زن تو شدن داره؟،جانگ کوک-سوال خوبی پرسیدی...چون ب مامان ب دروغ گفتم ک زن گرفتم و اونم میخواد بیاد تورو ببینه...خیلی اصرار داره که زود تر ازدواج کنم و تشکیل خونواده بدم...اما من هنوز امادگی ندارم!!!،-عااه،جانگ کوک-مشکلی داری؟،-نه...ادم قحطی بود؟،خندید جانگ کوک-دخترایی مثل تو قحطی از اب در اومدن
حمایتم کنید🙂💜
۸.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.