اسم رمان: وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و می
اسم رمان: وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی و......
پارت:3
زمین و گریه کردم
اجوما: بلند شو الان ارباب بزرگ میاد میبینه اینجا نشستی بعدش من باید جواب تورو بدم اوفففف........همش به فکر خودتی منم ادمم........هااا بلند شو.......تو اخر منو بدبخت میکنی
صدای قدمای بلندی توی سالن نسبتا شلوغ پیچید صداش مثل همیشه اشنا بود
اجوما: وای توروخدا بلند شو
به زور بلندم کرد جیمین از پله ها اومد پایین و اومد سمتمون با اون لحن
سرد و خشک با اون نگاه دارک و بی روحش نگاهم کرد
جیمین: اینجا چه خبره؟
اجوما: ارباب بزرگ........خ...خانم.....افتادن تو باغچه.....صدمه دیدن واسه همین دارن گریه میکنن
جیمین عصبی به اجوما نگاه کرد
جیمین:صد بار بهت گفتم مراقبش باش (داد)
از دادش ترسیدم و افتادم رو زمین اجوما که انگار اخرای عمرشه داشت طلبه بخشش میکرد
جیمین: از جلو چشمم گمشو
اجوما هی تعظیم میکرد و تشکر میکرد بعد رفت
پام بخاطر فرار زخمی شده بود چون همش می افتادم جیمین به پام نگاه خون سردی کرد
جیمین: کدوم گوری بودی؟
ترسیدم نکنه فهمیده فرار کردم
جیمین: جواب بده
نگاهش کردم و تمام تن و بدنم میلرزید ازوقتی اومدم اینجا مخصوصا وقتی با جیمین روبه رو میشم احساس میکنم که روی یه نخ راه میرم که ممکنه پاره بشه و بیوفتم تو اتیش...ضربان قلبم تویه بدنم پیچید و به زور صدایه اطرافم رو میشنیدم
جیمین:زخمات همه چی رو روشن میکنه......چند تا زخم داری پس داشتی میدویدی خاک ایه روی لباست فرق داره و تویه این عمارت همچین خاکایی نداریم فقط بیرونه رفتی بیرون دویدی و افتادی
لعنتی اینارو چطوری فهمید.....هق.....هق
جیمین: حرف بزن جنی کاریت ندارم
با بغض به چشم ایه بی رحمش نگاه کردم اشکم اومد روی گونم دستش رو اوارد سمته صورتم چشمام رو محکم بستم میخواد باهام چیکار کنه با انگشت شصتش اشکم رو پاک کرد....چی شد؟! چشمام رو اروم باز کردم
جیمین: بعدا تنبیهت میکنم فعلا برو پیش الکسیس تا پاهات رو پانسمان کنه
#When_the_biggest_mafia_falls_in_love_with_you_and_steals_you_and_you_ have_to_become_a_bride
#he_ʂ𝒐
پارت:3
زمین و گریه کردم
اجوما: بلند شو الان ارباب بزرگ میاد میبینه اینجا نشستی بعدش من باید جواب تورو بدم اوفففف........همش به فکر خودتی منم ادمم........هااا بلند شو.......تو اخر منو بدبخت میکنی
صدای قدمای بلندی توی سالن نسبتا شلوغ پیچید صداش مثل همیشه اشنا بود
اجوما: وای توروخدا بلند شو
به زور بلندم کرد جیمین از پله ها اومد پایین و اومد سمتمون با اون لحن
سرد و خشک با اون نگاه دارک و بی روحش نگاهم کرد
جیمین: اینجا چه خبره؟
اجوما: ارباب بزرگ........خ...خانم.....افتادن تو باغچه.....صدمه دیدن واسه همین دارن گریه میکنن
جیمین عصبی به اجوما نگاه کرد
جیمین:صد بار بهت گفتم مراقبش باش (داد)
از دادش ترسیدم و افتادم رو زمین اجوما که انگار اخرای عمرشه داشت طلبه بخشش میکرد
جیمین: از جلو چشمم گمشو
اجوما هی تعظیم میکرد و تشکر میکرد بعد رفت
پام بخاطر فرار زخمی شده بود چون همش می افتادم جیمین به پام نگاه خون سردی کرد
جیمین: کدوم گوری بودی؟
ترسیدم نکنه فهمیده فرار کردم
جیمین: جواب بده
نگاهش کردم و تمام تن و بدنم میلرزید ازوقتی اومدم اینجا مخصوصا وقتی با جیمین روبه رو میشم احساس میکنم که روی یه نخ راه میرم که ممکنه پاره بشه و بیوفتم تو اتیش...ضربان قلبم تویه بدنم پیچید و به زور صدایه اطرافم رو میشنیدم
جیمین:زخمات همه چی رو روشن میکنه......چند تا زخم داری پس داشتی میدویدی خاک ایه روی لباست فرق داره و تویه این عمارت همچین خاکایی نداریم فقط بیرونه رفتی بیرون دویدی و افتادی
لعنتی اینارو چطوری فهمید.....هق.....هق
جیمین: حرف بزن جنی کاریت ندارم
با بغض به چشم ایه بی رحمش نگاه کردم اشکم اومد روی گونم دستش رو اوارد سمته صورتم چشمام رو محکم بستم میخواد باهام چیکار کنه با انگشت شصتش اشکم رو پاک کرد....چی شد؟! چشمام رو اروم باز کردم
جیمین: بعدا تنبیهت میکنم فعلا برو پیش الکسیس تا پاهات رو پانسمان کنه
#When_the_biggest_mafia_falls_in_love_with_you_and_steals_you_and_you_ have_to_become_a_bride
#he_ʂ𝒐
۱۰.۰k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.