اسم رمان: وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و می
اسم رمان: وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی و.....
پارت:4
رفت نفسه راحتی بیرون دادم و گریه کردم خداااا......هق....همین الان یه لحظه مرگ رو دیدم....هق......هق....بعد از اینکه گریه کردنم تموم شد رفتم طبقه بالا یکی اومد سمتم و محکم هولم داد افتادم و برگشتم سمتش
تهیونگ: اوخی زن داداش چرا رو زمین نشستی؟
ایششش همینم کم بود بهش محل ندادم و رفتم سمت اتاق دکتره خصوصی این عمارت رفتم سمتش و درش رو باز کردم توش مثله بیمارستانه لم داده بود و پا رو پا انداخته بود با دیدنم درست نشست
الکسیس: خانم چیزی شده؟
جنی: پام......پام زخم شده
الکسیس: اها بشینین
رفتم نشستم نشست رویه صندلی جلوم و پام رو ضد عفونی کرد دیگه داشت جیغم در میومد بعد از کاراش پانسمانش کرد تشکر کردم و رفتم بیرون و رفتم سمت اتاقی که این یک ماه توش بودم ولی همون اتاق بیشتر می ترسوندم چون ماله من نبود.....اه با این حال کلی دویدم و خسته ام اتاق ته راه رو که در مشکی با طرح های زیبا و خاصی که داشت تو این عمارت دیگه ازش وجود نداشت در اتاق رو باز کردم اتاقی که اندازه حال خونمه رفتم لش کردم رو تخت بعد چند مین خوابم برد
(شب)
مجبورم کردن بخاطر شام برم پایین رفتم سمته دره بزرگی که رو به روم بود جلوش ایستادم و درش رو باز کردم نفس عمیق کشیدم و پاهای لرزونم رو گذاشتن داخل همه بودن رفتم سمت میز مثل همیشه مجبور شدم نزدیکترین
صندلی به جیمین بشینم استرس وحشتناکی داشتم پوست لبم رو میجویدم سرم پایین بود وایی اوف....
جیمین: خودتون رو برای امشب اماده کنید....میریم اونجا ملاقات جونگ سوک
اره امشب وقت خوبی برای فراره همه میرن مأموریت میتونم فرار کنم فقط باید از نگهبانا بگذرم که چیزه اسونی نیست ولی خوبه غوله بازی نیست البته باید گفت غول های بازی
جیمین:باربارا
اجوما خیلی سریع اومد داخل جیمین نگاهم نکرد
جیمین: تمام شب جنی رو داخل اتاق نگه دار نزار خطایی کنه
با حرفش مو به تنم سیخ شد
جونگ کوک: هیونگ مثل اینکه میدونی امروز چی شده
جیمین: میدونم.......نگهبانای عمارت رو بیشتر کنید کسی تا من اجازه ندادم حق نداره خارج بشه.........ایشششششش بدبخت شدمممممم
#
When_the_biggest_mafia_falls_inlove_with_you_and_steals_you_and_you_ _have_to_become_a_bride
#he_Sი
پارت:4
رفت نفسه راحتی بیرون دادم و گریه کردم خداااا......هق....همین الان یه لحظه مرگ رو دیدم....هق......هق....بعد از اینکه گریه کردنم تموم شد رفتم طبقه بالا یکی اومد سمتم و محکم هولم داد افتادم و برگشتم سمتش
تهیونگ: اوخی زن داداش چرا رو زمین نشستی؟
ایششش همینم کم بود بهش محل ندادم و رفتم سمت اتاق دکتره خصوصی این عمارت رفتم سمتش و درش رو باز کردم توش مثله بیمارستانه لم داده بود و پا رو پا انداخته بود با دیدنم درست نشست
الکسیس: خانم چیزی شده؟
جنی: پام......پام زخم شده
الکسیس: اها بشینین
رفتم نشستم نشست رویه صندلی جلوم و پام رو ضد عفونی کرد دیگه داشت جیغم در میومد بعد از کاراش پانسمانش کرد تشکر کردم و رفتم بیرون و رفتم سمت اتاقی که این یک ماه توش بودم ولی همون اتاق بیشتر می ترسوندم چون ماله من نبود.....اه با این حال کلی دویدم و خسته ام اتاق ته راه رو که در مشکی با طرح های زیبا و خاصی که داشت تو این عمارت دیگه ازش وجود نداشت در اتاق رو باز کردم اتاقی که اندازه حال خونمه رفتم لش کردم رو تخت بعد چند مین خوابم برد
(شب)
مجبورم کردن بخاطر شام برم پایین رفتم سمته دره بزرگی که رو به روم بود جلوش ایستادم و درش رو باز کردم نفس عمیق کشیدم و پاهای لرزونم رو گذاشتن داخل همه بودن رفتم سمت میز مثل همیشه مجبور شدم نزدیکترین
صندلی به جیمین بشینم استرس وحشتناکی داشتم پوست لبم رو میجویدم سرم پایین بود وایی اوف....
جیمین: خودتون رو برای امشب اماده کنید....میریم اونجا ملاقات جونگ سوک
اره امشب وقت خوبی برای فراره همه میرن مأموریت میتونم فرار کنم فقط باید از نگهبانا بگذرم که چیزه اسونی نیست ولی خوبه غوله بازی نیست البته باید گفت غول های بازی
جیمین:باربارا
اجوما خیلی سریع اومد داخل جیمین نگاهم نکرد
جیمین: تمام شب جنی رو داخل اتاق نگه دار نزار خطایی کنه
با حرفش مو به تنم سیخ شد
جونگ کوک: هیونگ مثل اینکه میدونی امروز چی شده
جیمین: میدونم.......نگهبانای عمارت رو بیشتر کنید کسی تا من اجازه ندادم حق نداره خارج بشه.........ایشششششش بدبخت شدمممممم
#
When_the_biggest_mafia_falls_inlove_with_you_and_steals_you_and_you_ _have_to_become_a_bride
#he_Sი
۹.۶k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.