اسم رمان: وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و می
اسم رمان: وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی و......
پارت:1
به دویدن ادامه دادم و انقدر هول بودم که هی میوفتادم هی بر میگشتم
و به پشتم نگاه میکردم مردم با تعجب نگاهم میکردن تا جایی که میتونستم
سریع میدویدم وسط راه یکی بازوم رو گرفت ترسیدم برگشتم ولی اون شخصایی که داشتم ازشون فرار میکردم نبودن
مرد: خانم چیزی شده؟
جنی:کمکم کن......هق.....زنگ بزن پلیس
مرد:اتفاقی براتون افتاده؟
تو این موقع یکی از ون مشکی پیاده شد برگشتم سمتش و جیغ زدم
جنی:نزدیکم نشیییییینننن......هق.......ازم دور بشین
اون پوتینایه مشکیش رو گذاشت بیرون و پیاده شد کامل لباساش سیاه بود
اون یکی هم پیاده شد داشتم مثل سگ میلرزیدم اومدن سمتم جیغ زدم و خواستم برم عقب که پام گیر کرد به چیزی و افتادم عده ای اومدن جلوشون رو بگیرن ولی...اونا از استعداده بازیگریشون بی خبر بودن....تهیونگ سرش رو خاروند و خندید و روبه اون مردایی که جلوشون رو گرفته بودن
تهیونگ: اجوشی این خانم زن داداشمه خودتون که میدونید زن و شوهرا چقدر دعوا میکنن
کوک نگاهم کرد بدنم به لرزه افتاد
جونگ کوک:تازه مشکلم دارن زیاد جدیش نگیرین
ولی مردمه احمق زود باور کردن و رفتن کنار اومدن سمتم و بلندم کردن
سعی کردم خودم رو ازاد کنم
جنی: ولم کنیننننننننننننننننن.......هق..........کمممممک........هق
به زور سواره ونم کردن و سوار شدن و درش رو بستن تهیونگ که جلوم نشسته بود چاقوش رو در تو جیبش دراورد و با انگشتاش باهاش بازی میکرد
جنی: ولم کنین.........هق......چی از جونم میخوایین.......هق
جونگ کوک:جرعت داری یه باره دیگه فرار کن...قسم میخورم دیگه هیونگ واسم مهم نیست سرت رو میزنم
با حرفش اشکام اوج گرفت و لرزه به بدنم شدید تر شد.....هق...من چه گناهی کردم......همش از اون روز کوفتی شروع شد....هق
(فلش بک به 1ماه پیش)
جنی: اوکی خب این سفارشا واسه کیه؟
جسی:شماره 6
جنی:اوکی
با سینی سفارش ها رفتم سمت میز شماره 6 یه قهوه کاملا تلخ که مزه زهر مار میده خوشم نمیاد امتحانش کنم اییی به مرده خوشتیپ پشت میز لبخندی زدم خیلی....خیلی حسه عجیبی بهش داشتم یه کت و شلوار کامل مشکی تنش بود و ادمه خیلی سردی بود ولی خب جذاب بود همه دخترایی که داخل کافه بودن هم داشتن پشت سرش حرف میزدن قهوه رو گذاشتم جلوش
جنی:نوش جون
نگاهم کرد و نگاهش روم خشک شد ته دلم لرزید ولی نه بخاطره جذابیتش
از ترس نمیدونم چرا یکم ازش ترسیدم اه بیخیال خواستم برم که
#When_the_biggest_mafia_falls_in_love_with_you_and_ steals_you_and_you_have_to_become_a_bride
#he_𝓼𝑜
پارت:1
به دویدن ادامه دادم و انقدر هول بودم که هی میوفتادم هی بر میگشتم
و به پشتم نگاه میکردم مردم با تعجب نگاهم میکردن تا جایی که میتونستم
سریع میدویدم وسط راه یکی بازوم رو گرفت ترسیدم برگشتم ولی اون شخصایی که داشتم ازشون فرار میکردم نبودن
مرد: خانم چیزی شده؟
جنی:کمکم کن......هق.....زنگ بزن پلیس
مرد:اتفاقی براتون افتاده؟
تو این موقع یکی از ون مشکی پیاده شد برگشتم سمتش و جیغ زدم
جنی:نزدیکم نشیییییینننن......هق.......ازم دور بشین
اون پوتینایه مشکیش رو گذاشت بیرون و پیاده شد کامل لباساش سیاه بود
اون یکی هم پیاده شد داشتم مثل سگ میلرزیدم اومدن سمتم جیغ زدم و خواستم برم عقب که پام گیر کرد به چیزی و افتادم عده ای اومدن جلوشون رو بگیرن ولی...اونا از استعداده بازیگریشون بی خبر بودن....تهیونگ سرش رو خاروند و خندید و روبه اون مردایی که جلوشون رو گرفته بودن
تهیونگ: اجوشی این خانم زن داداشمه خودتون که میدونید زن و شوهرا چقدر دعوا میکنن
کوک نگاهم کرد بدنم به لرزه افتاد
جونگ کوک:تازه مشکلم دارن زیاد جدیش نگیرین
ولی مردمه احمق زود باور کردن و رفتن کنار اومدن سمتم و بلندم کردن
سعی کردم خودم رو ازاد کنم
جنی: ولم کنیننننننننننننننننن.......هق..........کمممممک........هق
به زور سواره ونم کردن و سوار شدن و درش رو بستن تهیونگ که جلوم نشسته بود چاقوش رو در تو جیبش دراورد و با انگشتاش باهاش بازی میکرد
جنی: ولم کنین.........هق......چی از جونم میخوایین.......هق
جونگ کوک:جرعت داری یه باره دیگه فرار کن...قسم میخورم دیگه هیونگ واسم مهم نیست سرت رو میزنم
با حرفش اشکام اوج گرفت و لرزه به بدنم شدید تر شد.....هق...من چه گناهی کردم......همش از اون روز کوفتی شروع شد....هق
(فلش بک به 1ماه پیش)
جنی: اوکی خب این سفارشا واسه کیه؟
جسی:شماره 6
جنی:اوکی
با سینی سفارش ها رفتم سمت میز شماره 6 یه قهوه کاملا تلخ که مزه زهر مار میده خوشم نمیاد امتحانش کنم اییی به مرده خوشتیپ پشت میز لبخندی زدم خیلی....خیلی حسه عجیبی بهش داشتم یه کت و شلوار کامل مشکی تنش بود و ادمه خیلی سردی بود ولی خب جذاب بود همه دخترایی که داخل کافه بودن هم داشتن پشت سرش حرف میزدن قهوه رو گذاشتم جلوش
جنی:نوش جون
نگاهم کرد و نگاهش روم خشک شد ته دلم لرزید ولی نه بخاطره جذابیتش
از ترس نمیدونم چرا یکم ازش ترسیدم اه بیخیال خواستم برم که
#When_the_biggest_mafia_falls_in_love_with_you_and_ steals_you_and_you_have_to_become_a_bride
#he_𝓼𝑜
۶.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.