p19
p19
ویو ات
بعد ۳0 مین یا بیشتر رسیدیم... از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل شرکت...یه مرده اومد سمتمون ( همون مردی که قرار باهاش قرارداد صلح ببندن...اسمش آقای کیم هست)
کیم: به به سلام خوش اومدین
*سلام ممنونم شریک عزیز
کیم:جانگ کوک جان خوبی
_بله ممنون
کیم:این خانم زیبا رو معرفی نمیکنید ؟
*ایشون عروسم ات هستن
کیم: واووو کوک پس بلاخره ازدواج کردی....چه دختر خوبی رو هم برا خودت گرفتی
+خیلی ممنونم
کیم:این چه حرفیه دخترم...خیلی منتظرتون نمیزارم بیاین بریم اتاق کارم تا قرارداد رو امضا کنیم ( همین طور داشتن میرفتن که صدای نازکی باعث توقفشون شد...صدای دختر بزرگ اقای کیم)
هانا: بابا جون وایسا منم بیام
کیم: زود باش هانا
هانا:سلام به همگی
*سلام خانم کیم
هانا:سلام عمو...اوووو اوپااا خیلی وقته ندیدمت ( رو به کوک ... جوری که از لوس بودنش حالت بهم میخورد)
_سلام ( به شدت سرد)
هانا :اوپا انقد سرد نباش..راستی این دختره کیه ؟؟؟
+ بنده جئون ات هستم همسر آقای جئون ( منظورش از اقای جئون جونگ کوک بود)
هانا: اوپا ازدواج کردیی ؟؟؟ چطور تونستی
_شرمنده واسه ازدواجمم باید از شما اجازه میگرفتم؟؟؟؟
کیم: دخترم راس میگه حالا زودباشین بریم تا دیر نشده
هانا:ایشش چشم بابایی ( به ات چشم قره رفت جلو تر راه رفت)
_چاگیا ؟ ( اروم)
+ بله
_دختره که ناراحتت نکرد ؟
+نه
_مطمئنی
+ اره کوک ... از این دخترا زیاد پیدا میشه من بهشون اهمیت نمیدم
_خیالم راحت شد
( خلاصه اینکه باهم رفتن و قرار داد رو اوکیش کردن)
کیم: باعث افتخارمه اقای جئون
*همچنین
کیم:خب من به مناسبت این قرارداد یه جشن بزرگ و مفصل گرفتم که همگی شما دعوتین
*خیلی هم عالی...کوک و ات شما میتونید برین من و آقای کیم هم یذره دیگع میایم
کیم: درسته شما دوتا زودتر برین ... تو سالن بزرگ سمت در ورودی شرکت مهمونی برگذار میشه
_بله چشم ( با ات رفتن و وارد سالن شدن ... داشتن میرفتن بشینن که یه دختره مست اومد سمت کوک)
دختره: اوففف چقد جذابی ددی.... افتخار میدی یه شبو باهم باشیم
( ات باشنیدن این حرف از عصبانیت قرمز شد)
_گمشو برو
دختره: واووو چه خشن قلبمو به لرزه در نیار
+ ( موهای دختره رو کشید و هلش داد اونور) زنیکه هرزه اگر یکبار دیگه ببینم نزدیک چیزی که خودش صاحب داره بشی پارتتتت میکنمممم
دختره: ای بابا اینم نشد برم ببینم یکی دیگع رو پیدا میکنم ( رفت)
_اوه ات ؟
+چیه
_نزدیک چیزی که خودش صاحب داره ؟؟ ( با شوخی)
+گفتم که اون بره
_حسودی کردی
+ نه
_جدی میفرماید ؟
+ اره اصن حسویم شد که چی ؟؟ یکی نزدیک من میشد تو ریلکس بودی ؟؟
_کسی گه بخوره نزدیک تو بشه
+دیدی تو ام حسودیت میشع
_باشه بابا بیا بریم بشینیم ( دستشو انداخت دور کمر ات و باهم رفتن نشستن )
...........
ویو ات
بعد ۳0 مین یا بیشتر رسیدیم... از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل شرکت...یه مرده اومد سمتمون ( همون مردی که قرار باهاش قرارداد صلح ببندن...اسمش آقای کیم هست)
کیم: به به سلام خوش اومدین
*سلام ممنونم شریک عزیز
کیم:جانگ کوک جان خوبی
_بله ممنون
کیم:این خانم زیبا رو معرفی نمیکنید ؟
*ایشون عروسم ات هستن
کیم: واووو کوک پس بلاخره ازدواج کردی....چه دختر خوبی رو هم برا خودت گرفتی
+خیلی ممنونم
کیم:این چه حرفیه دخترم...خیلی منتظرتون نمیزارم بیاین بریم اتاق کارم تا قرارداد رو امضا کنیم ( همین طور داشتن میرفتن که صدای نازکی باعث توقفشون شد...صدای دختر بزرگ اقای کیم)
هانا: بابا جون وایسا منم بیام
کیم: زود باش هانا
هانا:سلام به همگی
*سلام خانم کیم
هانا:سلام عمو...اوووو اوپااا خیلی وقته ندیدمت ( رو به کوک ... جوری که از لوس بودنش حالت بهم میخورد)
_سلام ( به شدت سرد)
هانا :اوپا انقد سرد نباش..راستی این دختره کیه ؟؟؟
+ بنده جئون ات هستم همسر آقای جئون ( منظورش از اقای جئون جونگ کوک بود)
هانا: اوپا ازدواج کردیی ؟؟؟ چطور تونستی
_شرمنده واسه ازدواجمم باید از شما اجازه میگرفتم؟؟؟؟
کیم: دخترم راس میگه حالا زودباشین بریم تا دیر نشده
هانا:ایشش چشم بابایی ( به ات چشم قره رفت جلو تر راه رفت)
_چاگیا ؟ ( اروم)
+ بله
_دختره که ناراحتت نکرد ؟
+نه
_مطمئنی
+ اره کوک ... از این دخترا زیاد پیدا میشه من بهشون اهمیت نمیدم
_خیالم راحت شد
( خلاصه اینکه باهم رفتن و قرار داد رو اوکیش کردن)
کیم: باعث افتخارمه اقای جئون
*همچنین
کیم:خب من به مناسبت این قرارداد یه جشن بزرگ و مفصل گرفتم که همگی شما دعوتین
*خیلی هم عالی...کوک و ات شما میتونید برین من و آقای کیم هم یذره دیگع میایم
کیم: درسته شما دوتا زودتر برین ... تو سالن بزرگ سمت در ورودی شرکت مهمونی برگذار میشه
_بله چشم ( با ات رفتن و وارد سالن شدن ... داشتن میرفتن بشینن که یه دختره مست اومد سمت کوک)
دختره: اوففف چقد جذابی ددی.... افتخار میدی یه شبو باهم باشیم
( ات باشنیدن این حرف از عصبانیت قرمز شد)
_گمشو برو
دختره: واووو چه خشن قلبمو به لرزه در نیار
+ ( موهای دختره رو کشید و هلش داد اونور) زنیکه هرزه اگر یکبار دیگه ببینم نزدیک چیزی که خودش صاحب داره بشی پارتتتت میکنمممم
دختره: ای بابا اینم نشد برم ببینم یکی دیگع رو پیدا میکنم ( رفت)
_اوه ات ؟
+چیه
_نزدیک چیزی که خودش صاحب داره ؟؟ ( با شوخی)
+گفتم که اون بره
_حسودی کردی
+ نه
_جدی میفرماید ؟
+ اره اصن حسویم شد که چی ؟؟ یکی نزدیک من میشد تو ریلکس بودی ؟؟
_کسی گه بخوره نزدیک تو بشه
+دیدی تو ام حسودیت میشع
_باشه بابا بیا بریم بشینیم ( دستشو انداخت دور کمر ات و باهم رفتن نشستن )
...........
۵.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.