p21
p21
ویو کوک
چند ماه بعد از اون شب با ات میگذره...تو این مدت خیلی دیر به دیر میتونستیم همو ببینیم بخاطر ماموریت های من ... امروز هم بعد از چند روز بلاخره عملیات قاچاق اسلحه تموم شد و میخوام برگردم خونه
ویو ات
امروز کوک بعد از حدود یه هفته میخواد برگرده خونه...خیلی دلم براش تنگ میشه اما هیچ وقت گله ای ندارم چون اون بیشتر از من تحت فشاره و خب مجبوره زود به زود بره ماموریت
نزدیک یه ساعت دیگه کوک میومد خونه پس باید اماده میشدم...یه دوش ۱۰مینی گرفتم و لباسی که کوک واسم گرفته بود پوشیدم...همیشه میگع که تو اون لباس جذاب تر دیده میشم
موهامو خرگوشی بافتم ، چند تا اکسسوری گودی پودی انداختم و به ساعت نگا کردم...فک کنم یه ربع دیگه برسه
( چند مین بعد)
تو اتاقم بودم و داشتم انتظار میکشیدم که یکی از خدمتکارا اومد و بهم گفت که کوک برگشته
خدمتکار: خانم خانم
+ بله
خدمتکار: بلاخره جناب جونگ کوک اومدن
+ واقعا..کجاست الان ؟
خدمتکار: فک کنم الان تو حیاطن
+اوکی ممنون که گفتی
خدمتکار: خواهش میکنم
(ات سریع رفت تو حیاط و دید کوک منتظرشه)
+ کوکیییییی دلم برات تنگ شده بود
_منم عشقمممم ( دستاشو به علامت بغل باز کرد و ات هم دویید بغلش)
_دختر کوچولو من حالش چطوره
+ خوبم تو چی ؟ تو این مدت غذا خوردی ؟جاییت که زخمی نشده ؟؟ ( خواهرم نفس بگیر 😂)
_من حالم خوبه بیب...بهترم میشم اگه چیزی که میخوام و بهم بدی
(ات منظور کوک و فهمید و لباشو گذاشت رو لبای خرگوشی شوهرش...همین طور داشتن همو میبوسیدن که صدای اشنایی باعث جداشدنشون از هم شد)
سوهو: ات خودتی ؟؟؟
+ چیییی ؟؟ تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟؟
..............
ویو کوک
چند ماه بعد از اون شب با ات میگذره...تو این مدت خیلی دیر به دیر میتونستیم همو ببینیم بخاطر ماموریت های من ... امروز هم بعد از چند روز بلاخره عملیات قاچاق اسلحه تموم شد و میخوام برگردم خونه
ویو ات
امروز کوک بعد از حدود یه هفته میخواد برگرده خونه...خیلی دلم براش تنگ میشه اما هیچ وقت گله ای ندارم چون اون بیشتر از من تحت فشاره و خب مجبوره زود به زود بره ماموریت
نزدیک یه ساعت دیگه کوک میومد خونه پس باید اماده میشدم...یه دوش ۱۰مینی گرفتم و لباسی که کوک واسم گرفته بود پوشیدم...همیشه میگع که تو اون لباس جذاب تر دیده میشم
موهامو خرگوشی بافتم ، چند تا اکسسوری گودی پودی انداختم و به ساعت نگا کردم...فک کنم یه ربع دیگه برسه
( چند مین بعد)
تو اتاقم بودم و داشتم انتظار میکشیدم که یکی از خدمتکارا اومد و بهم گفت که کوک برگشته
خدمتکار: خانم خانم
+ بله
خدمتکار: بلاخره جناب جونگ کوک اومدن
+ واقعا..کجاست الان ؟
خدمتکار: فک کنم الان تو حیاطن
+اوکی ممنون که گفتی
خدمتکار: خواهش میکنم
(ات سریع رفت تو حیاط و دید کوک منتظرشه)
+ کوکیییییی دلم برات تنگ شده بود
_منم عشقمممم ( دستاشو به علامت بغل باز کرد و ات هم دویید بغلش)
_دختر کوچولو من حالش چطوره
+ خوبم تو چی ؟ تو این مدت غذا خوردی ؟جاییت که زخمی نشده ؟؟ ( خواهرم نفس بگیر 😂)
_من حالم خوبه بیب...بهترم میشم اگه چیزی که میخوام و بهم بدی
(ات منظور کوک و فهمید و لباشو گذاشت رو لبای خرگوشی شوهرش...همین طور داشتن همو میبوسیدن که صدای اشنایی باعث جداشدنشون از هم شد)
سوهو: ات خودتی ؟؟؟
+ چیییی ؟؟ تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟؟
..............
۴.۳k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.