p17
p17
ویو کوک
صب از خواب پاشدم و کارای لازم رو انجام دادم رفتم پایین برا صبحونه بابام منتظر بود...
*سلام پسرم
_سلام بابا
*ات کجاس؟
_نمیدونم احتمالا خوابه
*اوکی... خدمتکار برو بیدارش کن
_نمیخواد خودم میرم
*باش
( کوک رفت...اروم در اتاق رو باز کرد و دید که ات مثل یه نی نی کوچولو خوابیده)
کوک تو دلش: واااییی خدااا چرا انقد نازنازی یه آخه...شبیه ی خرگوش کیوته ( دستشو برد روی موهای ات و آروم نوازشش کرد...همین طور داشت واسه قیافه زنش ذوق میکرد که دید ات داره تو خواب گریه میکنه)
_ات؟؟
+ مامان چرا تنهام گذاشتی من هیچکس و ندارم ( داره خواب میبینه)
_ات پاشو داری خواب میبینی ( یکم نگران )
( پاشد و با دیدن کوک گریش شدت گرفت) شرمنده..هق داشتم ....هق خواب میدیم
_چیزی نیست که بخاطرش عذر خواهی کنی ( بغلش میکنع) تا هر وقت که آروم شدی گریه کن اشکال نداره
( ات بعد کلی گریه کردن بالاخره آروم شد و از بغل کوک بیرون اومد)
_بهتری الان ؟
+اهوم
_خوبه...بابام گفت که بیام واسه صبحونه صدات کنم اما اگه حالت خوب نیست میخوای نیای ؟
+ نه خوبم بریم
_باشه
( دوتایی رفتن پایین )
*سلام ات
+ سلام
*چرا چشات قرمزه؟
+ عامم..خب..فک کنم چون شب دیر خوابیدم اینطوری شدن
*اوکی بیا بشین
_چشم
( مشغول صبحونه خوردن بودن)
*احساس میکنم شما دوتا به هم نزدیک تر شدین
+ بب..بله ؟
_درسته من عاشق ات ام
+ چییییی؟؟
_چیه ؟ نمیشه عاشق زنم بشم
*کوک دیدی بهت گفتم که عاشقش میشی
_اره همین طوره
( دهن ات همچنان باز مونده بود)
*ات تو چی ؟
+چی من ؟ خب.. فک کنم منم...فک کنم منم دوسش دارم ( از خجالت قرمز شد)
_واتتت تو ام منو دوس داریییی ؟؟
( بابای کوک نگاه شیطنت آمیزی به هر دوتاشون انداخت)
*خوشحالم که هردوتون همو دوس دارین... اوکی دیگه من میرم راحت باشین ، راستی کوک امروز عصر باید بریم شرکت...( اسم پیدا نکردم خودتون یه چی بگین) بلاخره تصمیم صلح گرفتن میخوایم بریم قرارداد امضا کنیم
_باشه
*خب دیگه من میرم ( رفت)
+منم دیگه میرم فعلا ( داشت فرار میکرد که کوک دستشو گرفت و چشبوندش به دیوار)
_کجا با این عجله
+کوک خواهش میکنم بزا برم
_تا یه بار دیگه بهم نگیش نمیزارم بری
+چی رو
_اتت زود باش
+ ( چشماشو بست) دوست دارم کوک
_افرین حالا بیا جایزتو بدم (سرشو نزدیک صورت ات کرد)
+ داری چیکار میکنی خودت گفتی بگم ولم میکنی
_چیزی نیس فقط میخوام به عنوان شوهرت ببوسمت مگه بده ؟
+ چی ولم ک...( کوک لباشو گذاشت رو لبای ات...اولش ات مقاومت میکرد ولی بعد چند مین اونم همراهی کرد و یه بوسه عاشقانه رو با هم داشتن)
_عاشقتم فرشته کوچولوم
+ منم همین طور
..........
ویو کوک
صب از خواب پاشدم و کارای لازم رو انجام دادم رفتم پایین برا صبحونه بابام منتظر بود...
*سلام پسرم
_سلام بابا
*ات کجاس؟
_نمیدونم احتمالا خوابه
*اوکی... خدمتکار برو بیدارش کن
_نمیخواد خودم میرم
*باش
( کوک رفت...اروم در اتاق رو باز کرد و دید که ات مثل یه نی نی کوچولو خوابیده)
کوک تو دلش: واااییی خدااا چرا انقد نازنازی یه آخه...شبیه ی خرگوش کیوته ( دستشو برد روی موهای ات و آروم نوازشش کرد...همین طور داشت واسه قیافه زنش ذوق میکرد که دید ات داره تو خواب گریه میکنه)
_ات؟؟
+ مامان چرا تنهام گذاشتی من هیچکس و ندارم ( داره خواب میبینه)
_ات پاشو داری خواب میبینی ( یکم نگران )
( پاشد و با دیدن کوک گریش شدت گرفت) شرمنده..هق داشتم ....هق خواب میدیم
_چیزی نیست که بخاطرش عذر خواهی کنی ( بغلش میکنع) تا هر وقت که آروم شدی گریه کن اشکال نداره
( ات بعد کلی گریه کردن بالاخره آروم شد و از بغل کوک بیرون اومد)
_بهتری الان ؟
+اهوم
_خوبه...بابام گفت که بیام واسه صبحونه صدات کنم اما اگه حالت خوب نیست میخوای نیای ؟
+ نه خوبم بریم
_باشه
( دوتایی رفتن پایین )
*سلام ات
+ سلام
*چرا چشات قرمزه؟
+ عامم..خب..فک کنم چون شب دیر خوابیدم اینطوری شدن
*اوکی بیا بشین
_چشم
( مشغول صبحونه خوردن بودن)
*احساس میکنم شما دوتا به هم نزدیک تر شدین
+ بب..بله ؟
_درسته من عاشق ات ام
+ چییییی؟؟
_چیه ؟ نمیشه عاشق زنم بشم
*کوک دیدی بهت گفتم که عاشقش میشی
_اره همین طوره
( دهن ات همچنان باز مونده بود)
*ات تو چی ؟
+چی من ؟ خب.. فک کنم منم...فک کنم منم دوسش دارم ( از خجالت قرمز شد)
_واتتت تو ام منو دوس داریییی ؟؟
( بابای کوک نگاه شیطنت آمیزی به هر دوتاشون انداخت)
*خوشحالم که هردوتون همو دوس دارین... اوکی دیگه من میرم راحت باشین ، راستی کوک امروز عصر باید بریم شرکت...( اسم پیدا نکردم خودتون یه چی بگین) بلاخره تصمیم صلح گرفتن میخوایم بریم قرارداد امضا کنیم
_باشه
*خب دیگه من میرم ( رفت)
+منم دیگه میرم فعلا ( داشت فرار میکرد که کوک دستشو گرفت و چشبوندش به دیوار)
_کجا با این عجله
+کوک خواهش میکنم بزا برم
_تا یه بار دیگه بهم نگیش نمیزارم بری
+چی رو
_اتت زود باش
+ ( چشماشو بست) دوست دارم کوک
_افرین حالا بیا جایزتو بدم (سرشو نزدیک صورت ات کرد)
+ داری چیکار میکنی خودت گفتی بگم ولم میکنی
_چیزی نیس فقط میخوام به عنوان شوهرت ببوسمت مگه بده ؟
+ چی ولم ک...( کوک لباشو گذاشت رو لبای ات...اولش ات مقاومت میکرد ولی بعد چند مین اونم همراهی کرد و یه بوسه عاشقانه رو با هم داشتن)
_عاشقتم فرشته کوچولوم
+ منم همین طور
..........
۵.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.