ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part30
داشتم با فیلکس حرف میزدم که جویئون اومد پیشمون
جویئون: امممم بچه ها ات کجاس؟«تعجب»
ته: چـ....چی
جویئون: میگم ات کجاست نیستش «بلند»
فیلکس: بیا خیالت راحت شد
ته: هـ.....همینجا وایستاده بود کجا رفت یهو
جویئون: نمیدونم تقسیم شید برید پیداش کنید اون اینجا هارو بلد نیست «نگران»
ته.فیلکس: باشه
قرار گذاشتیم که دوباره همین جا بیایم
کل مرکز خرید رو زیرو رو کردم اما نبود که نبود انگار اب شده رفته تو زمین
«*ویو/ات*»
از دست تهیونگ اعصابانی بودم چون هرچی ازش میخاسم میگم خواهش کن
برو بابا تو کی هستی من از تو خواهش کنم برای هر کاری «دختره پرو از خداتم باشه😂»
داشتم باخودم حرف میزم که متوجه شد از مرکز خرید خارج شدم میخاستم برم پیش ماشین تا اونا بیان بریم همینطور داشتم دنبال ماشین میگشتم و دورو برمو نگاه میکردم
آمریکا جای قشنگی بود خیلی دلم میخاس اینجا زندگی کنم
خسته شوده بودم و ماشینم نتونستم پیدا کنم یه ایستگاه اتوبوس بود رفتم و روی نیمکتش نشستم
به مردم نگاه میکردم گوشیمو در اوردم که دیدم 30 تماس از دست رفته از تهیونگ دارم
قفل گوشیمو باز کردم داشتم توش میچرخیدم
همش به دورو برم نگاه میکردم که شاید تهیونگ رو دیدم و برم پیشش چون خیلی ترسیده بودم اخه من تاحالا آمریکا نیومدم
و هیچ جای رو بلد نیستم
هوا تاریک شده بود گوشیمم خاموش شده بود
ات: ایششش کاش میزدمش به شارژ «بقض».........
دیگه فردا میزارم چون اگه اینجوری پیش بره امروز رمان و تموم میکنم😂
#part30
داشتم با فیلکس حرف میزدم که جویئون اومد پیشمون
جویئون: امممم بچه ها ات کجاس؟«تعجب»
ته: چـ....چی
جویئون: میگم ات کجاست نیستش «بلند»
فیلکس: بیا خیالت راحت شد
ته: هـ.....همینجا وایستاده بود کجا رفت یهو
جویئون: نمیدونم تقسیم شید برید پیداش کنید اون اینجا هارو بلد نیست «نگران»
ته.فیلکس: باشه
قرار گذاشتیم که دوباره همین جا بیایم
کل مرکز خرید رو زیرو رو کردم اما نبود که نبود انگار اب شده رفته تو زمین
«*ویو/ات*»
از دست تهیونگ اعصابانی بودم چون هرچی ازش میخاسم میگم خواهش کن
برو بابا تو کی هستی من از تو خواهش کنم برای هر کاری «دختره پرو از خداتم باشه😂»
داشتم باخودم حرف میزم که متوجه شد از مرکز خرید خارج شدم میخاستم برم پیش ماشین تا اونا بیان بریم همینطور داشتم دنبال ماشین میگشتم و دورو برمو نگاه میکردم
آمریکا جای قشنگی بود خیلی دلم میخاس اینجا زندگی کنم
خسته شوده بودم و ماشینم نتونستم پیدا کنم یه ایستگاه اتوبوس بود رفتم و روی نیمکتش نشستم
به مردم نگاه میکردم گوشیمو در اوردم که دیدم 30 تماس از دست رفته از تهیونگ دارم
قفل گوشیمو باز کردم داشتم توش میچرخیدم
همش به دورو برم نگاه میکردم که شاید تهیونگ رو دیدم و برم پیشش چون خیلی ترسیده بودم اخه من تاحالا آمریکا نیومدم
و هیچ جای رو بلد نیستم
هوا تاریک شده بود گوشیمم خاموش شده بود
ات: ایششش کاش میزدمش به شارژ «بقض».........
دیگه فردا میزارم چون اگه اینجوری پیش بره امروز رمان و تموم میکنم😂
۱۴.۸k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.