🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت210
#جلد_دوم
بی حال و ناتوان زمزمه کردم
میخوام از اینجا برم خسته شدم دیگه توانشو ندارم دیگه نمی تونم بیا بریم از اینجا...
منو تو و دخترم بریم یه جای دور که دست هیچ کسی بهمون نرسه دیگه طاقتشو ندارم.
راحیل که اونم کم آورده بود اونم انگار دیگه واقعاً از اهورا ناامید شده بود بغلم کرد و گفت
_میریم میریم هر جایی که تو بگی فقط گریه نکن حق با توعه دیگه بسه بسه هر چقدر اذیت شدی عذاب کشیدی دیگه تمومش می کنی رهاش می کنی ایت مرد و
یه زندگی دیگه رو شروع می کنی.
بیچاره خبر نداشت حتی الان که دارم از دردی که توی وجودمه جون میدم باز اهورا رو دوست دارم زندگیه دوباره برای من معنی نداشت من فقط و فقط اهورا رو میدیدم اهورا رو میخواستم و جز اونی که برای من ممکن نبود.
اما باید این بار دور میشدم باید می رفتم برای همیشه و کتاب این زندگی رو می بستم چون هر روزی که می گذشت هر اتفاقی که میافتاد من مطمئن تر می شدم که اهورا هرگز اونی که من می خوام نمیشه اهورا عادت کرده بود به خیانت کردن به پشت سر گذاشتن من به دروغ گفتن و بازی دادنم و من واقعاً دیگه تاب و تحمل این کارا رو نداشتم.
بدون این که عکسا رو جمع کنم از اتاق بیرون اومدم به سمت اتاق خواب خودمون رفتم و با دیدن اون تخت اونجا درد دلم تازه شد انگار نمک روی زخمم پاشیدن چقدر روی این تخت عشق بازی کرده بودیم و چقدر اهورا کنار گوشم زمزمه های عاشقانه سر داده بود
تا منو منه ساده رو منه خوش خیال رام کنه ..
تازه یادم افتاده بود شبایی که بیدار می شدم و خبری از اهورا نبود واقعا چقدر احمق بودم که اینطور بهش اعتماد داشتم!
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت210
#جلد_دوم
بی حال و ناتوان زمزمه کردم
میخوام از اینجا برم خسته شدم دیگه توانشو ندارم دیگه نمی تونم بیا بریم از اینجا...
منو تو و دخترم بریم یه جای دور که دست هیچ کسی بهمون نرسه دیگه طاقتشو ندارم.
راحیل که اونم کم آورده بود اونم انگار دیگه واقعاً از اهورا ناامید شده بود بغلم کرد و گفت
_میریم میریم هر جایی که تو بگی فقط گریه نکن حق با توعه دیگه بسه بسه هر چقدر اذیت شدی عذاب کشیدی دیگه تمومش می کنی رهاش می کنی ایت مرد و
یه زندگی دیگه رو شروع می کنی.
بیچاره خبر نداشت حتی الان که دارم از دردی که توی وجودمه جون میدم باز اهورا رو دوست دارم زندگیه دوباره برای من معنی نداشت من فقط و فقط اهورا رو میدیدم اهورا رو میخواستم و جز اونی که برای من ممکن نبود.
اما باید این بار دور میشدم باید می رفتم برای همیشه و کتاب این زندگی رو می بستم چون هر روزی که می گذشت هر اتفاقی که میافتاد من مطمئن تر می شدم که اهورا هرگز اونی که من می خوام نمیشه اهورا عادت کرده بود به خیانت کردن به پشت سر گذاشتن من به دروغ گفتن و بازی دادنم و من واقعاً دیگه تاب و تحمل این کارا رو نداشتم.
بدون این که عکسا رو جمع کنم از اتاق بیرون اومدم به سمت اتاق خواب خودمون رفتم و با دیدن اون تخت اونجا درد دلم تازه شد انگار نمک روی زخمم پاشیدن چقدر روی این تخت عشق بازی کرده بودیم و چقدر اهورا کنار گوشم زمزمه های عاشقانه سر داده بود
تا منو منه ساده رو منه خوش خیال رام کنه ..
تازه یادم افتاده بود شبایی که بیدار می شدم و خبری از اهورا نبود واقعا چقدر احمق بودم که اینطور بهش اعتماد داشتم!
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۹.۵k
۱۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.