خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت212
#جلد_دوم



وقتی سوار ماشین شدیم راحیل رو به من گفت

_ نمی خوای باهاش حرف بزنی من کمی فکر کردم شاید اینا همه نقشه ی کیمیا باشه

ماشین رو روشن کردم و گفتم واضح بود فتوشاپ نیست با گوشی گرفته بودند دیدی که کیفیتشو
هیچ چیزی وجود نداره و من دیگه هیچ حرفی با اهورا ندارم برای من تموم شده

دستمو تو دستش گرفت و گفت _باشه هرچی تو بگی فقط آروم باش میخوای کجا بری؟

رو به راحیل گفتم نمیخوام مزاحم زندگی تو بشم میدونم زندگی تو توی تهرانه اما من می خوام های جای غیر تهران زندگی کنم که دست اهورا به من نرسه.

کمی مردد پرسید
_یعنی نمیخوای ازش طلاق بگیری؟

نگاهمو به خیابون دادم نه نمی خواستم ازش طلاق بگیرم نه تا وقتی که اون خودش طلاقم بدخ اینطوری بهتر بود اسمش روی من میمونه و من به اسمی که روم بود دلخوش می کردم.
پس گفتم نه نمیخوام فقط می خوام فرار کنم و برم یه جایی که هیچ وقت دستش بهمون نرسه.
کمی فکر کرد و گفت

_من یه دوستی دارم که توی اصفهان زندگی میکنه اگه بخوای میتونیم بریم اونجا کمکت میکنه.

با تشکر بهش نگاه کردم و گفتم ممنون که هستی اگه تو نبودی واقعا نمیدونم باید چیکار میکردم لبخندی بهم زد و به طرف جاده رفتیم به شاهین نگفته بودم به هیچ کس نمی خواستم بگم چیزهایی که باید دیده بودم و شنیده بودم دیگه چیزی نمونده بود.

فاصله بین اصفهان و شیراز آنچنان زیاد نبود تقریباً چهارپنج ساعته به ایونجا رسیدیم راحیل با دوستش هماهنگ کرده بود و یه ادرس ازش گرفته بود که به اونجا بریم.

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت213 وقتی به هر سختی اون آدرس و پیدا کر...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت214#جلد_دوم بالاخره همه توی پذیرایی کوچ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت211#جلد_دوم در کمد و باز کردم و لباسامو ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت210#جلد_دوم بی حال و ناتوان زمزمه کردم می...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

ویو ا /تکه یهو دستش رو گذاشت روی رون پام و فشار داد و گفت بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط