پارت272
#پارت272
که با سر رفتم بغل یه نفر متعجب سرمو بلند کردم دو قدم به عقب رفتم با دیدن پسری که اخم بزرگی رو پیشونیش نشسته بود اهومی گفتم
که عصبی گفت : خانوم کوری ؟ جلو چشماتو چزا نگاه نمیکنی ؟! همین جوری سرتو میندازی پایین و راه میری ها ؟!
چشمام گرد شد این چرا با من اینجوری حرف میزنه عصبی گفتم :
چه خبرته آقا سرم پایین بود تو گوریل رو ندیدم این رفتارا چیه اخه !!
پوزخندی زد : ااا به جای معذرت خواهی پرو هم هستی ؟!
مهسا : کار اشتباهی نکردم که معذرت خواهی کنم شما الکی شلوغش کردی عجبااا
دستی به گوشه لبش کشید نگاهی به سر تا پام انداخت پوزخندی زد :
امم همچین بدک نیستی فکر کنم به جبران معذرت خواهی زی...
ناخداگاه دستم بالا رفت و سیلی محکمی زدم تو گوشش که سرش کج شد عصبی گفتم :
اشفال عوضی حرف دهنتو بفهم، کثافط برو به خواهرت پیشنهاد بده گوه ... بهت خوردم چون ندیدمت میخواستم معذرت خواهی کنم که فهمیدم
لیاقت نداری کثافط!!
شراره کنارم اومد رو به پسره گفت : عجبا چه پرویی
و بعد از دست منو کشید و راه افتادیم سمت سر خیابون عصبی پاهامو رو زمین کوبیدم :
این پسره اشغال چه فکری پیش خودش کرده بود هاا دلم میخواست خفه ش کنم.
شراره وایستاد که منم وایستادم متفکر گفت :
اره پرو بود ولی خودمونیاا عجب هیکلی داشت من میخوام از اینا ...
مطمئنم چیزشم بزرگه ...
چشمام گرد شد : چیزش ؟!
زد به بازوم : اه چقدر تو دیر میگیری اره دیگه چیزش!!
تازه فهمیدم چی میگه رو به شراره توپیدم : اه چقدر تو منحرفی تو به چیز مردم چیکار داری هاااا...؟
شراره تک خنده ایی کرد و شیطون گفت : میخوام بخورمش !
پرویی نثارش کردم و راه افتادم سمت ماشین شراره
که با سر رفتم بغل یه نفر متعجب سرمو بلند کردم دو قدم به عقب رفتم با دیدن پسری که اخم بزرگی رو پیشونیش نشسته بود اهومی گفتم
که عصبی گفت : خانوم کوری ؟ جلو چشماتو چزا نگاه نمیکنی ؟! همین جوری سرتو میندازی پایین و راه میری ها ؟!
چشمام گرد شد این چرا با من اینجوری حرف میزنه عصبی گفتم :
چه خبرته آقا سرم پایین بود تو گوریل رو ندیدم این رفتارا چیه اخه !!
پوزخندی زد : ااا به جای معذرت خواهی پرو هم هستی ؟!
مهسا : کار اشتباهی نکردم که معذرت خواهی کنم شما الکی شلوغش کردی عجبااا
دستی به گوشه لبش کشید نگاهی به سر تا پام انداخت پوزخندی زد :
امم همچین بدک نیستی فکر کنم به جبران معذرت خواهی زی...
ناخداگاه دستم بالا رفت و سیلی محکمی زدم تو گوشش که سرش کج شد عصبی گفتم :
اشفال عوضی حرف دهنتو بفهم، کثافط برو به خواهرت پیشنهاد بده گوه ... بهت خوردم چون ندیدمت میخواستم معذرت خواهی کنم که فهمیدم
لیاقت نداری کثافط!!
شراره کنارم اومد رو به پسره گفت : عجبا چه پرویی
و بعد از دست منو کشید و راه افتادیم سمت سر خیابون عصبی پاهامو رو زمین کوبیدم :
این پسره اشغال چه فکری پیش خودش کرده بود هاا دلم میخواست خفه ش کنم.
شراره وایستاد که منم وایستادم متفکر گفت :
اره پرو بود ولی خودمونیاا عجب هیکلی داشت من میخوام از اینا ...
مطمئنم چیزشم بزرگه ...
چشمام گرد شد : چیزش ؟!
زد به بازوم : اه چقدر تو دیر میگیری اره دیگه چیزش!!
تازه فهمیدم چی میگه رو به شراره توپیدم : اه چقدر تو منحرفی تو به چیز مردم چیکار داری هاااا...؟
شراره تک خنده ایی کرد و شیطون گفت : میخوام بخورمش !
پرویی نثارش کردم و راه افتادم سمت ماشین شراره
۳.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.