پارت270
#پارت270
پوفی کشیدم : خب شاید اونم داره کم کم عاشقت میشه که داره ازت دوری میکنه !!
سرشو به نشونه نه تکون داد : نه نه مطمئنم که از من خوشش نمیاد مطمئنم ... ولی خب چیکار کنم
هر جور شده باید اونو به دست بیارم !
جرعه ایی از قهوه مو نوشیدم به هیچ حرفی از پنجره به بیرون خیره شدم زمین پوشیده از برف بود
و همه جا رو پوشنده بود اخ که چقدر دلم میخواست برم برف بازی ...
برای اینکه شراره از حال و هوای غم بیاد بیرون گفتم:
ااا دختر اون بیرون برف میاد بعد منو تو مثله بدبخت بیچاره ها اینجا نشستیم اه و ناله میکنیم بلند شو بریم برف بازی ...
شراره که تو فکر بود متعجب سرشو بلند کرد و بعد از چند ثانیه لبخندی رو لبش نشست و گفت :
اووه الان هوا سرده بریم بیرون بعدش یه سرما خوردگی شاخ رو دوشمونه ...
شونه ایی بالا انداختم: به درک
سری به نشونه تاسف تکون داد از جام بلند شدم کیف و دست کشامو برداشتم و گفتم:
من میرم تسویه کنم تا اون موقعه توام وسایلتو جمع کن بیا...
بدون اینکه فرصت اعتراضی بهش بدم ازش دور شدم !!
بعد از تسویه جلو در کافه منتظرش موندم بعد از چند دقیقه اومد و باهم از کافه خارج شدیم
همین که خارج شدیم یه لحظه از هوای سردی که به صورتم خورد یه خودم لرزدیم !! شراره دستاشو بغل کرد :
ویی مهسا بیا بریم بیخیال برف بازی!!
بی توجه به حرفش
خم شدم و گلوله برفی درست کردم پرت کردم سمتش که ...🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 نظریادتون نره دوستان، وقت کردم امروز دوباره میذارم😘
پوفی کشیدم : خب شاید اونم داره کم کم عاشقت میشه که داره ازت دوری میکنه !!
سرشو به نشونه نه تکون داد : نه نه مطمئنم که از من خوشش نمیاد مطمئنم ... ولی خب چیکار کنم
هر جور شده باید اونو به دست بیارم !
جرعه ایی از قهوه مو نوشیدم به هیچ حرفی از پنجره به بیرون خیره شدم زمین پوشیده از برف بود
و همه جا رو پوشنده بود اخ که چقدر دلم میخواست برم برف بازی ...
برای اینکه شراره از حال و هوای غم بیاد بیرون گفتم:
ااا دختر اون بیرون برف میاد بعد منو تو مثله بدبخت بیچاره ها اینجا نشستیم اه و ناله میکنیم بلند شو بریم برف بازی ...
شراره که تو فکر بود متعجب سرشو بلند کرد و بعد از چند ثانیه لبخندی رو لبش نشست و گفت :
اووه الان هوا سرده بریم بیرون بعدش یه سرما خوردگی شاخ رو دوشمونه ...
شونه ایی بالا انداختم: به درک
سری به نشونه تاسف تکون داد از جام بلند شدم کیف و دست کشامو برداشتم و گفتم:
من میرم تسویه کنم تا اون موقعه توام وسایلتو جمع کن بیا...
بدون اینکه فرصت اعتراضی بهش بدم ازش دور شدم !!
بعد از تسویه جلو در کافه منتظرش موندم بعد از چند دقیقه اومد و باهم از کافه خارج شدیم
همین که خارج شدیم یه لحظه از هوای سردی که به صورتم خورد یه خودم لرزدیم !! شراره دستاشو بغل کرد :
ویی مهسا بیا بریم بیخیال برف بازی!!
بی توجه به حرفش
خم شدم و گلوله برفی درست کردم پرت کردم سمتش که ...🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 نظریادتون نره دوستان، وقت کردم امروز دوباره میذارم😘
۲.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.