پارت271
#پارت271
که مستقیم خورد تو صورتش ، با برخورد برف چشماشو محکم رو هم گذاشته ، دستمو رو دهنم گذاشتم
و شرمنده بهش نگاه کردم که برفا رو از صورتش پاک کرد چشماشو باز کرد و حرصی گفت :
مهسااااا میکشمتم ...
و بعد مثله شیر زخمی قدم به جلو گذاشتم وقتی دیدم اوضاع خطریه دو پا داشتم دو پا دیگه هم قرض گرفتم شروع کردم به فرار کردن
دویدن تو برف خیلی سخت بود اونم با پوتین های پاشنه بلند انقدر دویدیم که خسته شدم و نفس کم اوردم وایستادم خم شدم
دستامو رو زانو گذاشتم که از پشت خورد بهم با کله رفتم تو برفا... فوری بلند شدم و رو برفا نشستم به شراره ایی نگاه کردم
که از خنده داشت ریسه میرفت نمیدونستم بخندم یا جیغ بزنم ... حرصی یه بیشعور نثارش کردم و به سختی از رو برفا بلند شدم
بعد از برداشتن کیفم حق به جانب رو به شراره که هنوز داشت میخندید گفتم:
حیف شانس اوردی که اینجا خلوته و کسی ندید که خوردم زمین مگرنه خفت میکردم حالا هم کم بخند...
شراره : وای م...
و بعد دوباره زد زیر خنده خودمم خنده م گرفته بود ولی سعی کردم نشون ندم کلاه مو درست کردم
همین طور که میرفتم سر خیابون رو به شراره گفتم : بیا دیگه کم بخند ...
صداش که هنوز آثار خنده توش موج میزد شنیده می شد: کجا بیام ؟!
عصبی گفتم : بیا تو سر من !!!
خواستم از در چوبی که حیاط کافه رو از خیابون جدا میکرد رد شم که ...
که مستقیم خورد تو صورتش ، با برخورد برف چشماشو محکم رو هم گذاشته ، دستمو رو دهنم گذاشتم
و شرمنده بهش نگاه کردم که برفا رو از صورتش پاک کرد چشماشو باز کرد و حرصی گفت :
مهسااااا میکشمتم ...
و بعد مثله شیر زخمی قدم به جلو گذاشتم وقتی دیدم اوضاع خطریه دو پا داشتم دو پا دیگه هم قرض گرفتم شروع کردم به فرار کردن
دویدن تو برف خیلی سخت بود اونم با پوتین های پاشنه بلند انقدر دویدیم که خسته شدم و نفس کم اوردم وایستادم خم شدم
دستامو رو زانو گذاشتم که از پشت خورد بهم با کله رفتم تو برفا... فوری بلند شدم و رو برفا نشستم به شراره ایی نگاه کردم
که از خنده داشت ریسه میرفت نمیدونستم بخندم یا جیغ بزنم ... حرصی یه بیشعور نثارش کردم و به سختی از رو برفا بلند شدم
بعد از برداشتن کیفم حق به جانب رو به شراره که هنوز داشت میخندید گفتم:
حیف شانس اوردی که اینجا خلوته و کسی ندید که خوردم زمین مگرنه خفت میکردم حالا هم کم بخند...
شراره : وای م...
و بعد دوباره زد زیر خنده خودمم خنده م گرفته بود ولی سعی کردم نشون ندم کلاه مو درست کردم
همین طور که میرفتم سر خیابون رو به شراره گفتم : بیا دیگه کم بخند ...
صداش که هنوز آثار خنده توش موج میزد شنیده می شد: کجا بیام ؟!
عصبی گفتم : بیا تو سر من !!!
خواستم از در چوبی که حیاط کافه رو از خیابون جدا میکرد رد شم که ...
۷.۲k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.