ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت40
نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم، یعنی چی این حرفش؟!
چرا گفت که من خونه نیستم؟! از چی ترسید؟!
اینکه ارباب دخترشو دوست نداره؟!
وای خدایا خودت بهم رحم کن...
الان که فهمیدن پسر ارباب خاستگار من بوده نه خجسته از فردا چه جهنمی برام بسازن خدا میدونه!!!
گوشام و تیز کردم که باز بهتر صداشونو بشنوم که ارباب گفت:
-کی بر میگرده خونه؟!
هرکلمه که حرف میزد من بیشتر فکر میکردم که این صدارو کجا شنیدم؟! خدایا چقدر صاحب این صدا واسم آشناست...
تو همین فکرا بودم که جمشید گفت:
-معلوم نیست ارباب!!!
الان من یکم گیج شدم ، یعنی شما واسه خاستگاری دختر من خجسته نیومده بودید؟!
ارباب اینبار عصبی گفت:
+اصلا من این دخترتو تا حالا ندیدم،دختری که من دنبالشم اسمش آهویه آهو!!
جمشید آروم گفت:
-ارباب آهو که نیست معلومم نیست کی برگرده، ولی دختر من از هر انگشتش یه هنر میباره، بخدا آشپزیش خونه داریش، کنیزیتونو میکنه....
آهو کلا کارش تو این خونه اللی تللیه، فکر زندگی نیست...
مامانم دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و گفت:
-جمشید خان درست نیست راجب دختر من...
جمشید با تشر حرفشو قطع کرد و گفت:
-تو چی میگی؟! گمشو برو تو آشپزخونه ببینم!!!
از سوراخ کلید مامانم و دیدم که ناراحت به سمت آشپزخونه میرفت که یهو با صدای ارباب سر جاش وایساد:
-صبر کن !!!
#پارت40
نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم، یعنی چی این حرفش؟!
چرا گفت که من خونه نیستم؟! از چی ترسید؟!
اینکه ارباب دخترشو دوست نداره؟!
وای خدایا خودت بهم رحم کن...
الان که فهمیدن پسر ارباب خاستگار من بوده نه خجسته از فردا چه جهنمی برام بسازن خدا میدونه!!!
گوشام و تیز کردم که باز بهتر صداشونو بشنوم که ارباب گفت:
-کی بر میگرده خونه؟!
هرکلمه که حرف میزد من بیشتر فکر میکردم که این صدارو کجا شنیدم؟! خدایا چقدر صاحب این صدا واسم آشناست...
تو همین فکرا بودم که جمشید گفت:
-معلوم نیست ارباب!!!
الان من یکم گیج شدم ، یعنی شما واسه خاستگاری دختر من خجسته نیومده بودید؟!
ارباب اینبار عصبی گفت:
+اصلا من این دخترتو تا حالا ندیدم،دختری که من دنبالشم اسمش آهویه آهو!!
جمشید آروم گفت:
-ارباب آهو که نیست معلومم نیست کی برگرده، ولی دختر من از هر انگشتش یه هنر میباره، بخدا آشپزیش خونه داریش، کنیزیتونو میکنه....
آهو کلا کارش تو این خونه اللی تللیه، فکر زندگی نیست...
مامانم دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و گفت:
-جمشید خان درست نیست راجب دختر من...
جمشید با تشر حرفشو قطع کرد و گفت:
-تو چی میگی؟! گمشو برو تو آشپزخونه ببینم!!!
از سوراخ کلید مامانم و دیدم که ناراحت به سمت آشپزخونه میرفت که یهو با صدای ارباب سر جاش وایساد:
-صبر کن !!!
۲.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.