ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت39
جمشید تک سرفه ای کرد و گفت:
-بله ارباب همین یه دختر و دارم که قراره کنیز شما بشه!!
ارباب خیلی جدی گفت:
-ولی من اون دختری که عاشقش شدم ایشون نیست،من عاشقه....
جمشید حرفشو قطع کرد و گفت:
-مشکلی پیش اومده؟! من همین یه دختر و دارم شماهم خبر دادید برای خاستگاری بیاید، مگه دختر منو ندیده بودید؟!
ارباب بی توجه به حرفای جمشید دوباره سوالشو تکرار کرد و گفت:
-یعنی این خونه دختر دیگه نداره؟!
جمشید خیلی جدی گفت:
-نه نداریم!!
چشمام و با حرص بستم و با خودم گفتم: نداره؟! پس من چیم؟! بوقم؟! برگ چغندرم؟!
پوفی کشیدم که ارباب گفت:
- امکان نداره، پس آهو...
جمشید دوباره حرفشو قطع کرد و گفت:
- آها چرا یه دختر دیگه هم هست که دختر زنمه، دختر من نیست!!
گنگ به یه نقطه نا معلوم خیره شدم و با خودم گفتم: اسم منو گفت؟! گفت آهو؟!
ارباب بهت زده گفت:
-خب کو کجاست؟! بگو بیاد...
مامانم اومد چیزی بگه که جمشید فوری با صدای بلند گفت:
-نیست ارباب،میخواست بره خونه مادربزرگش دیروز رفت!!!
#پارت39
جمشید تک سرفه ای کرد و گفت:
-بله ارباب همین یه دختر و دارم که قراره کنیز شما بشه!!
ارباب خیلی جدی گفت:
-ولی من اون دختری که عاشقش شدم ایشون نیست،من عاشقه....
جمشید حرفشو قطع کرد و گفت:
-مشکلی پیش اومده؟! من همین یه دختر و دارم شماهم خبر دادید برای خاستگاری بیاید، مگه دختر منو ندیده بودید؟!
ارباب بی توجه به حرفای جمشید دوباره سوالشو تکرار کرد و گفت:
-یعنی این خونه دختر دیگه نداره؟!
جمشید خیلی جدی گفت:
-نه نداریم!!
چشمام و با حرص بستم و با خودم گفتم: نداره؟! پس من چیم؟! بوقم؟! برگ چغندرم؟!
پوفی کشیدم که ارباب گفت:
- امکان نداره، پس آهو...
جمشید دوباره حرفشو قطع کرد و گفت:
- آها چرا یه دختر دیگه هم هست که دختر زنمه، دختر من نیست!!
گنگ به یه نقطه نا معلوم خیره شدم و با خودم گفتم: اسم منو گفت؟! گفت آهو؟!
ارباب بهت زده گفت:
-خب کو کجاست؟! بگو بیاد...
مامانم اومد چیزی بگه که جمشید فوری با صدای بلند گفت:
-نیست ارباب،میخواست بره خونه مادربزرگش دیروز رفت!!!
۲.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.