فیک: اتاق ۳۱۱
فیک: اتاق ۳۱۱
part¹⁰
ویو چه مین
اونا از اتاق رفتم بیرون و یکی از نگهبان ها در اتاق رو بست
یه ده دیقه ای از رفتن اونا میگذشت و منم از زیر تخت بیرون آمدم
و رفتم سمت در
و دست گیره در رو تکون دادم ولی در باز نشد
دیگه خدای نمیتونم تحمل کنم
اینجا خیلی بده معلوم نیست که دارن اینجا چیکار میکنن
یه ده دیقه ای باز گذشت ولی خبری نشد
۳۰ دیقه گذشت ولی بازم خبری نشد
از پنجره کوچیک در نگاه کردم ولی هیج کس توی راه رو نبود
داشتم توی اتاق به اون کوچیکی که غیر از یه کمد کوچیک و یه تخت چیزی جا نمیشد دور خودم میچرخیدم
۳۰ دیقه دیگه گذشت ولی باز خبری نشد
نشستم روی تخت و از کمر روی تخت دراز کشیدم(فکر کنم فهمیدید که منظورم چیه)
و به سقف زل زدم
بعد به ساعت مُچی که بسته بودم نگاه کردم
یک ساعت نیم گذشته بود ولی بازم خبری نبود
بلند شدم و از پنجره کوچيکی که با نرده بود به بیرون نگاه کردم
هیچ کس بیرون نبود
نزدیک غروب بود و هنوز نیومده بودن
یک ساعت دیگه گذشت و خبری از هیچ کسی نبود
سکوت خیلی بدی کل تیمارستان رو پر کرده بود انگار که هیچ کس توی این تیمارستان نیست
نشستم روی تخت به دیوار رو به روم زل زده بودم
دوباره نگاه به ساعت مُچیم کردم و نیم ساعت گذشته بود
بلند شدم رفتم سمت پنچره و به بیرون نگاه کردم
دیگه غروب شده بود و خبری از هیچ کسی نبود
دوباره یک ساعت دیگه همینجوری گذشت
من روی تخت نشسته بودم که ناگهان
صدای داد مردانه بلندی کل فضا رو پر کرد
از صدای داد ترسیدم و سریع از روی تخت بلند شدم
نیم ساعت از صدای داد مردانه اون فرد گذشت
و من کل این نیم ساعت به این فکر میکردم که نکنه این صدای جونگکوک بوده باشه
یه ربعی از صدای داد میگذشت که صدای باز شدن قفل در آمد
من سریع رفتم سریع تخت و به در نگاه کردم که دیدم
یکی داخل اتاق پرت شد
اونا جونگکوک رو داخل اتاق پرت کردن و اون دکتره و دوتا نگهبان هم دم در بودن و اون دکتره گفت..........
دکتره: درمان تموم شد آقای جئون روز خوبی داشته باشید
دکتره اینوگفت در اتاق رو بستن و قفل کردن منم سریع از زیر تخت بیرون آمدم و رفتم سمت جونگکوک
جونگکوک روی زمین افتاده بود بدن و صورت زخمی
کل لباساش خونی شده بودن و صورتش هم پر زخم و خون بود
جونگکوک چشماش نیمه باز بود به من نگاه کرد
_سلام چه چه کوچولو
+تو..تو...اونا باهات چیکار کردن؟
_هیچی فقط درمان امروز تموم شد
[(پایانpart¹⁰)]
part¹⁰
ویو چه مین
اونا از اتاق رفتم بیرون و یکی از نگهبان ها در اتاق رو بست
یه ده دیقه ای از رفتن اونا میگذشت و منم از زیر تخت بیرون آمدم
و رفتم سمت در
و دست گیره در رو تکون دادم ولی در باز نشد
دیگه خدای نمیتونم تحمل کنم
اینجا خیلی بده معلوم نیست که دارن اینجا چیکار میکنن
یه ده دیقه ای باز گذشت ولی خبری نشد
۳۰ دیقه گذشت ولی بازم خبری نشد
از پنجره کوچیک در نگاه کردم ولی هیج کس توی راه رو نبود
داشتم توی اتاق به اون کوچیکی که غیر از یه کمد کوچیک و یه تخت چیزی جا نمیشد دور خودم میچرخیدم
۳۰ دیقه دیگه گذشت ولی باز خبری نشد
نشستم روی تخت و از کمر روی تخت دراز کشیدم(فکر کنم فهمیدید که منظورم چیه)
و به سقف زل زدم
بعد به ساعت مُچی که بسته بودم نگاه کردم
یک ساعت نیم گذشته بود ولی بازم خبری نبود
بلند شدم و از پنجره کوچيکی که با نرده بود به بیرون نگاه کردم
هیچ کس بیرون نبود
نزدیک غروب بود و هنوز نیومده بودن
یک ساعت دیگه گذشت و خبری از هیچ کسی نبود
سکوت خیلی بدی کل تیمارستان رو پر کرده بود انگار که هیچ کس توی این تیمارستان نیست
نشستم روی تخت به دیوار رو به روم زل زده بودم
دوباره نگاه به ساعت مُچیم کردم و نیم ساعت گذشته بود
بلند شدم رفتم سمت پنچره و به بیرون نگاه کردم
دیگه غروب شده بود و خبری از هیچ کسی نبود
دوباره یک ساعت دیگه همینجوری گذشت
من روی تخت نشسته بودم که ناگهان
صدای داد مردانه بلندی کل فضا رو پر کرد
از صدای داد ترسیدم و سریع از روی تخت بلند شدم
نیم ساعت از صدای داد مردانه اون فرد گذشت
و من کل این نیم ساعت به این فکر میکردم که نکنه این صدای جونگکوک بوده باشه
یه ربعی از صدای داد میگذشت که صدای باز شدن قفل در آمد
من سریع رفتم سریع تخت و به در نگاه کردم که دیدم
یکی داخل اتاق پرت شد
اونا جونگکوک رو داخل اتاق پرت کردن و اون دکتره و دوتا نگهبان هم دم در بودن و اون دکتره گفت..........
دکتره: درمان تموم شد آقای جئون روز خوبی داشته باشید
دکتره اینوگفت در اتاق رو بستن و قفل کردن منم سریع از زیر تخت بیرون آمدم و رفتم سمت جونگکوک
جونگکوک روی زمین افتاده بود بدن و صورت زخمی
کل لباساش خونی شده بودن و صورتش هم پر زخم و خون بود
جونگکوک چشماش نیمه باز بود به من نگاه کرد
_سلام چه چه کوچولو
+تو..تو...اونا باهات چیکار کردن؟
_هیچی فقط درمان امروز تموم شد
[(پایانpart¹⁰)]
۷.۸k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.