تهیونگ : خدانگهدار
تهیونگ : خدانگهدار
نیلا: خداحافظ
پایان مکالمه
جیمین:اوکی اماده شو
نیلا:من که لباس ندارم
جیمین :برو داخل اتاق کار های دیگه رو بکن برات میارم لباس
نیلا:اوکی
پرش زمانی (۳۰دقیقه بعد)
جیمین:نیلا لباس ها دم در هست
نیلا:اوکی خودت هم آماده شو دیر شده
۱۰دقیقه بعد
نیلا آماده بود جیمین هم آماده بود ولی جیمین بلد نبود کراواتش رو ببنده
نیلا:به به چه خوش تیپ
جیمین:مرسی تو بلدی کراوات ببندی
نیلا:اره بلدم میخوای ببندم
جیمین:اگه زحمتی نیست
نیلا:نه بابا این چه حرفی هست
نیلا نزدیک شد ولی هرچی نزدیک تر میشد تپش قلب میگرفت کم کم دیگه فکر میکرد داره قلبش از جا کنده میشه سعی کرد آرام باشه و با خودش میگفت نه من نباید عاشق یه خوناشام باشم امکان نداره و جیمینی که تمام وقت داشت ذهنش رو میخواند و کراواتش بسته میشد
نیلا کراوات رو بست ولی یه دستی روی کمرش آمد و بوس سطحی به روی لباش زد چسبیده بود به دیوار و از خجالت سرخ شده بود جیمین هم رفت کنار و داخل ماشین منتظرش موند
بعد چند دقیقه هر دو تاشون راه افتادن و رسیدن به یه کافه جیمین نذاشت نیلا پیاده بشه و خودش درو باز کرد و به نیلا لب خونی کرد که تهیونگ رو میبینه ونیلا گفت از پنجره نگاهشون میکنه جیمین نزدیک شد و لب نیلا رو بوس کرد دستش رو داخل دست نیلا قلاب کرد و رفتن سمت کافه
نیلا فهمیده بود جیمین داره نقش بازی میکنه و دلش میخواست همیشه براش نقش بازی کنه
جیمین آرام دست نیلا رو فشار داد و جوری بهش فهموند که دارن وارد کافه میشن حواسش جمع باشه
نیلا: خداحافظ
پایان مکالمه
جیمین:اوکی اماده شو
نیلا:من که لباس ندارم
جیمین :برو داخل اتاق کار های دیگه رو بکن برات میارم لباس
نیلا:اوکی
پرش زمانی (۳۰دقیقه بعد)
جیمین:نیلا لباس ها دم در هست
نیلا:اوکی خودت هم آماده شو دیر شده
۱۰دقیقه بعد
نیلا آماده بود جیمین هم آماده بود ولی جیمین بلد نبود کراواتش رو ببنده
نیلا:به به چه خوش تیپ
جیمین:مرسی تو بلدی کراوات ببندی
نیلا:اره بلدم میخوای ببندم
جیمین:اگه زحمتی نیست
نیلا:نه بابا این چه حرفی هست
نیلا نزدیک شد ولی هرچی نزدیک تر میشد تپش قلب میگرفت کم کم دیگه فکر میکرد داره قلبش از جا کنده میشه سعی کرد آرام باشه و با خودش میگفت نه من نباید عاشق یه خوناشام باشم امکان نداره و جیمینی که تمام وقت داشت ذهنش رو میخواند و کراواتش بسته میشد
نیلا کراوات رو بست ولی یه دستی روی کمرش آمد و بوس سطحی به روی لباش زد چسبیده بود به دیوار و از خجالت سرخ شده بود جیمین هم رفت کنار و داخل ماشین منتظرش موند
بعد چند دقیقه هر دو تاشون راه افتادن و رسیدن به یه کافه جیمین نذاشت نیلا پیاده بشه و خودش درو باز کرد و به نیلا لب خونی کرد که تهیونگ رو میبینه ونیلا گفت از پنجره نگاهشون میکنه جیمین نزدیک شد و لب نیلا رو بوس کرد دستش رو داخل دست نیلا قلاب کرد و رفتن سمت کافه
نیلا فهمیده بود جیمین داره نقش بازی میکنه و دلش میخواست همیشه براش نقش بازی کنه
جیمین آرام دست نیلا رو فشار داد و جوری بهش فهموند که دارن وارد کافه میشن حواسش جمع باشه
۳.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.