بالها ۱
بالها ۱
خب دوستان تا اونجایی که نوشتم این طور بود
اون دختر شیطانی میاد و روح کوک رو از بدنش جدا میکنه و میخواد با خودش ببره اما تهیونگ چون از دختر قوی تره نمیزاره و کوک رو به زندگی برمیگردونه ..
کوک موقع هایی که عصبانی بشه بال هاش بیرون میزنه و فقط با بغل های هیونگش آروم میشه و بال ها نا پدید میشن .. ای کار انرژی بسیار زیادی از تهیونگ میگیره ..
تهیونگ بعضی اوقات قلبش درد میگیره و رنگ چشماش به بنفش تغییر پیدا میکنه!
علت دشمنی دختر با بی تی اس و مخصوصا جونگ کوک اینه که خواهر کوچیک ترش که یه آرمی بوده یه روز به کنسرت میاد اما در حین برگشت به خونه تصادف میکنه و میمیره ... از قضا بایس خواهرش جونگ کوک بوده به خاطر همون خواهر بزرگ ترش نسبت به جونگ کوک تنفر پیدا میکنه این تنفر به حدی میشه که اونو تبدیل به یه دختر شیطانی میکنه !
حالا تهیونگ و جونگ کوک پی راه حلی آن که دختر شیطانی نفیرنش رو پس بگیره. که در این صورت تهیونگ و جونگ کوک از شر این همه درد خلاص میشن!
#جونگکوک
بعد از گذر از شب سختی که گذشت خوابیدم رو تخت و دیگه حتی نفهمیدم چه طور خوابیدم .. فقط خستگی زیاد باعث شد حتی منتظر تهیونگ بشم و مطمن بشم که خوابید ...
بعد از نمیدونم حدود ۳ ساعت تهیونگ اومد توی اتاق از صدای در فهمیدم ! دیگه مطمن شدم که خوابید سوال و جوابش نکردم ..
# تهیونگ
قبل از اینکه بخوابم یه حسی منو کشوند توی حیاط خونه .. نمیدونم چی بود .. اما بعد از چند ثانیه بازم اون دختر شیطانی رو دیدم! ترسیدم و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم اما منو تو محوطه تحت تسلطش محاصره کرده بود ...
" بازم تو !! نمی خوایی دست از سر ما برداری؟ "
" اومدم تا باهات معامله کنم ! .. تو مگه نمی خوایی جونگ کوک زندگی راحت و بدون اون بالها داشته باشه؟ مگه اینو نمی خوایی؟ "
" چرا .. میخوام! هر کاری بخوایی میکنم ! هر کار !! "
" حاضری زندگی خودت سخت به حد مرگ باشه تا اون زندگی راحتی داشته باشه؟ "
یکم فکر کردم
به عذاب هایی که جلوی چشم هام کشید
به اشک ها و گریه هاش
به اینکه چه قدر خودشو در حال بد من مقصر میدونست
به عذاب وجدانی که توی وجود خودش حس میکرد
میخواستم راحت زندگی کنه ! حالا خودم هر بلایی سرم بیاد اصلا مهم نبود واسم!
" حاضرم! ... اونو نجات بده عوضی! "
" به عواقبش فکر کن ! شاید دیگه نتونی کاری به عنوان یه انسان معمولی و عادی بکنی !! "
" م..منظورت چیه ؟ ... تو اونو از شر اون بالها نجات بده کارت نباشه من چه حسی پیدا خواهم کرد ! "
" تهیونگ شی خودت خواستی ! "
یه سری ورد خوند و بعدش با چشمان سبز نگاهم کرد ! چیزی حس نکردم ... اما توی دلم خالی شد ! .. احساس کردم قلبم سه قسمتی شد ! اما درد نداشت !
" تموم شد تهیونگ شی ! جونگ کوک دیگه بال نخواهد داشت! "
خب دوستان تا اونجایی که نوشتم این طور بود
اون دختر شیطانی میاد و روح کوک رو از بدنش جدا میکنه و میخواد با خودش ببره اما تهیونگ چون از دختر قوی تره نمیزاره و کوک رو به زندگی برمیگردونه ..
کوک موقع هایی که عصبانی بشه بال هاش بیرون میزنه و فقط با بغل های هیونگش آروم میشه و بال ها نا پدید میشن .. ای کار انرژی بسیار زیادی از تهیونگ میگیره ..
تهیونگ بعضی اوقات قلبش درد میگیره و رنگ چشماش به بنفش تغییر پیدا میکنه!
علت دشمنی دختر با بی تی اس و مخصوصا جونگ کوک اینه که خواهر کوچیک ترش که یه آرمی بوده یه روز به کنسرت میاد اما در حین برگشت به خونه تصادف میکنه و میمیره ... از قضا بایس خواهرش جونگ کوک بوده به خاطر همون خواهر بزرگ ترش نسبت به جونگ کوک تنفر پیدا میکنه این تنفر به حدی میشه که اونو تبدیل به یه دختر شیطانی میکنه !
حالا تهیونگ و جونگ کوک پی راه حلی آن که دختر شیطانی نفیرنش رو پس بگیره. که در این صورت تهیونگ و جونگ کوک از شر این همه درد خلاص میشن!
#جونگکوک
بعد از گذر از شب سختی که گذشت خوابیدم رو تخت و دیگه حتی نفهمیدم چه طور خوابیدم .. فقط خستگی زیاد باعث شد حتی منتظر تهیونگ بشم و مطمن بشم که خوابید ...
بعد از نمیدونم حدود ۳ ساعت تهیونگ اومد توی اتاق از صدای در فهمیدم ! دیگه مطمن شدم که خوابید سوال و جوابش نکردم ..
# تهیونگ
قبل از اینکه بخوابم یه حسی منو کشوند توی حیاط خونه .. نمیدونم چی بود .. اما بعد از چند ثانیه بازم اون دختر شیطانی رو دیدم! ترسیدم و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم اما منو تو محوطه تحت تسلطش محاصره کرده بود ...
" بازم تو !! نمی خوایی دست از سر ما برداری؟ "
" اومدم تا باهات معامله کنم ! .. تو مگه نمی خوایی جونگ کوک زندگی راحت و بدون اون بالها داشته باشه؟ مگه اینو نمی خوایی؟ "
" چرا .. میخوام! هر کاری بخوایی میکنم ! هر کار !! "
" حاضری زندگی خودت سخت به حد مرگ باشه تا اون زندگی راحتی داشته باشه؟ "
یکم فکر کردم
به عذاب هایی که جلوی چشم هام کشید
به اشک ها و گریه هاش
به اینکه چه قدر خودشو در حال بد من مقصر میدونست
به عذاب وجدانی که توی وجود خودش حس میکرد
میخواستم راحت زندگی کنه ! حالا خودم هر بلایی سرم بیاد اصلا مهم نبود واسم!
" حاضرم! ... اونو نجات بده عوضی! "
" به عواقبش فکر کن ! شاید دیگه نتونی کاری به عنوان یه انسان معمولی و عادی بکنی !! "
" م..منظورت چیه ؟ ... تو اونو از شر اون بالها نجات بده کارت نباشه من چه حسی پیدا خواهم کرد ! "
" تهیونگ شی خودت خواستی ! "
یه سری ورد خوند و بعدش با چشمان سبز نگاهم کرد ! چیزی حس نکردم ... اما توی دلم خالی شد ! .. احساس کردم قلبم سه قسمتی شد ! اما درد نداشت !
" تموم شد تهیونگ شی ! جونگ کوک دیگه بال نخواهد داشت! "
۱۱.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.