بالها ۳
بالها ۳
#تهیونگ
روی شونه هام پولک های آبی رنگ زد بیرون و از بخش گونه ام یه پولک یه تیکه بیرون زد .. چیزی رو حس نمیکردم و فقط نمیتونستم جلوی چیزی رو بگیرم !
عوضی حروم زاده ! نمیدونستم قراره این بلا سرم بیاد ! چشمام روی هم افتاد و دیگه چیزی رو حس نکردم!
وقتی بیدار شدم دیدم زیر آب توی وان بودم .. اما خفه نشده بودم .. بلند که شدم و نگاه خودم کردم وحشت کردم ...
هیچ اثری از پاهام نبود و منو تبدیل کرده بود به پری دریایی ! یه دم آبی رنگ ! پولک ها از ناحیه ناف شروع شده بودن و دیگه اثری از پاهام نبود ! واقعا پاهام رو حس نمیکردم .. همه چی بدنم تغییرکرده بود ! وحشت کردم و خیلی ترسیدم! میخواستم بلند شم اما دم خیلی سنگینی داشتم! نگاه دستام کردم! پوست بدنم لزج و سر شده بود ..
از ناحیه گردن آبشش داشتم !
داشتم داد میزدم اما صدایی توی محیط پخش نمیشد !
اندام های داخلی ام کلا تغییر کرده بود .. گوش های کشیده و پولک بزرگی که از ناحیه گونه ام بیرون زده بود ..
باله های ابی که از ستون مهره هام بیرون زده بود .. دیگه امیدی نداشتم !
به بدبختی خودمو از توی وان انداختم و افتادم روی زمین! پایی😭 نبود که بخوام راه برم! خودمو رسوندم به بخش حموم سرد!
این انتخاب خودم بود ! واقعا فکر نمیکردم اینکار رو باهام بکنه !
شماره جونگ کوک رو گرفتم .. برداشت
" الو تهیونگ .. من منتظرتم بیرون وایستادم !..."
( تهیونگ دیگه نمیتونه حرف بزنه )
" جونگ کوک بیا بالا ! "
" تهیونگ جواب بده چیزی شده؟ اتفاقی افتاده ؟"
گریه میکردم صدای منو نمی شنید!! یعنی چی؟ دیگه نمیتونم حرف بزنم؟
" تهیونگ چیشده جواب بده!! "
یهو قطع کرد مطمئن شدم اومد توی خونه !! صدای پاهاشو میشنیدم !...
" تهیونگ!! تهیونگ ! "
#جونگکوک
با نگرانی وحشتناک اومدم توی خونه! توی خونه پیداش نکردم !... رفتم توی حموم و با دیدنش توی اون وضع... وحشت کردم
" ت..تهیونگ !... نه این تهیونگ نیست ! "
گرفتمش رو دستمو پشت گردنش گذاشتم! ...
" تهیونگ چیشده؟ چه بلایی سرت اومده!؟ "
نمیتونست حرف بزنه ! .. اما چرا چیشده ؟؟؟
" تهیونگ توروخدا حرف بزن! چیشده؟ نکنه به جای خوب شدن من تو اینطوری شدی؟! ... "
سرشو به منزله تایید حرف های من تکون داد !
" تهیونگ امکان نداره... تو اینطوری شدی تا منو خوب کنی؟😭💔 "
بلندش کردم و میخواستم بزارمش توی ماشین اما اینطوری نمیشد .. یه لباس کردم تنش ... خواستم بزارمش روی صندلی ها اما جا نمیشد .. دمش بلند بود ...
گذاشتمش پشت و با سرعت و عصبانیت تموم روندم سمت خونه ! آوردمش تو و گذاشتمش روی مبل چرمی توی هال و پذیرایی
عصبانی بودم .. ناراحت بودم
" ت..تو چه طور تونستی همچین کاری بکنی؟ .. خودتو فدای من کردی؟ "
گریه میکرد .. اشک هاشو پاک میکرد نمیتونست حرف بزنه یه تخته و ماژیک انداختم جلوش
#تهیونگ
روی شونه هام پولک های آبی رنگ زد بیرون و از بخش گونه ام یه پولک یه تیکه بیرون زد .. چیزی رو حس نمیکردم و فقط نمیتونستم جلوی چیزی رو بگیرم !
عوضی حروم زاده ! نمیدونستم قراره این بلا سرم بیاد ! چشمام روی هم افتاد و دیگه چیزی رو حس نکردم!
وقتی بیدار شدم دیدم زیر آب توی وان بودم .. اما خفه نشده بودم .. بلند که شدم و نگاه خودم کردم وحشت کردم ...
هیچ اثری از پاهام نبود و منو تبدیل کرده بود به پری دریایی ! یه دم آبی رنگ ! پولک ها از ناحیه ناف شروع شده بودن و دیگه اثری از پاهام نبود ! واقعا پاهام رو حس نمیکردم .. همه چی بدنم تغییرکرده بود ! وحشت کردم و خیلی ترسیدم! میخواستم بلند شم اما دم خیلی سنگینی داشتم! نگاه دستام کردم! پوست بدنم لزج و سر شده بود ..
از ناحیه گردن آبشش داشتم !
داشتم داد میزدم اما صدایی توی محیط پخش نمیشد !
اندام های داخلی ام کلا تغییر کرده بود .. گوش های کشیده و پولک بزرگی که از ناحیه گونه ام بیرون زده بود ..
باله های ابی که از ستون مهره هام بیرون زده بود .. دیگه امیدی نداشتم !
به بدبختی خودمو از توی وان انداختم و افتادم روی زمین! پایی😭 نبود که بخوام راه برم! خودمو رسوندم به بخش حموم سرد!
این انتخاب خودم بود ! واقعا فکر نمیکردم اینکار رو باهام بکنه !
شماره جونگ کوک رو گرفتم .. برداشت
" الو تهیونگ .. من منتظرتم بیرون وایستادم !..."
( تهیونگ دیگه نمیتونه حرف بزنه )
" جونگ کوک بیا بالا ! "
" تهیونگ جواب بده چیزی شده؟ اتفاقی افتاده ؟"
گریه میکردم صدای منو نمی شنید!! یعنی چی؟ دیگه نمیتونم حرف بزنم؟
" تهیونگ چیشده جواب بده!! "
یهو قطع کرد مطمئن شدم اومد توی خونه !! صدای پاهاشو میشنیدم !...
" تهیونگ!! تهیونگ ! "
#جونگکوک
با نگرانی وحشتناک اومدم توی خونه! توی خونه پیداش نکردم !... رفتم توی حموم و با دیدنش توی اون وضع... وحشت کردم
" ت..تهیونگ !... نه این تهیونگ نیست ! "
گرفتمش رو دستمو پشت گردنش گذاشتم! ...
" تهیونگ چیشده؟ چه بلایی سرت اومده!؟ "
نمیتونست حرف بزنه ! .. اما چرا چیشده ؟؟؟
" تهیونگ توروخدا حرف بزن! چیشده؟ نکنه به جای خوب شدن من تو اینطوری شدی؟! ... "
سرشو به منزله تایید حرف های من تکون داد !
" تهیونگ امکان نداره... تو اینطوری شدی تا منو خوب کنی؟😭💔 "
بلندش کردم و میخواستم بزارمش توی ماشین اما اینطوری نمیشد .. یه لباس کردم تنش ... خواستم بزارمش روی صندلی ها اما جا نمیشد .. دمش بلند بود ...
گذاشتمش پشت و با سرعت و عصبانیت تموم روندم سمت خونه ! آوردمش تو و گذاشتمش روی مبل چرمی توی هال و پذیرایی
عصبانی بودم .. ناراحت بودم
" ت..تو چه طور تونستی همچین کاری بکنی؟ .. خودتو فدای من کردی؟ "
گریه میکرد .. اشک هاشو پاک میکرد نمیتونست حرف بزنه یه تخته و ماژیک انداختم جلوش
۱۴.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.