part

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۴۶
"ویو جونگکوک"

جیمین: مگه نگفت ساکت..
شروع شد
دیگه چییزی نگفتن
وقتی ماشین جلویه خونه وایساد..یه حسه عجیب داشتم که بعد مدت ها برگشتم..
در خونه رو باز کردیم و رفتیم داخل ..که اجوما تنها داشت خونه رو تمیز میکرد و وقتی مارو دید با تعجب امد سمتمون
اجوما: ارباب شما خوبید؟ خدا مرگم بده چه بلایی سر دختر بیچاره امده!؟
کوک: زنگ زدم دکتر بیاد..
اجوما : اره امد..
کوک: بگو بیاد طبقه بالا
اجوما: نادیا چییزی نیاز نداره!؟
کوک: خبرت میکنم..
اجوما: باشه..
وقتی این پله ها رو بالا میرفتم..تک تک خاطراتم با نادیا مرور میشد
وارد اتاقم شدم که عین روز اخر یود تکون نخورده بود . نادیار رو تخت گزاشتم که یه زنه امد داخل
دکی: سلام اقا..
کوک: سلام..
دکی: مشکل چیه؟
کوک: از حال رفته و اینکه بارداره..یکم نگرانم.
دکی: بسیار خوب..
امد و یه نگاهی به نادیا انداخت و یه سری معاینه هارو انجام داد و فقط یه امپول بش تزریق کرد
دکی: فشاز زیادی روشون بوده..استزس کشیدن..ضعف کردن، که باعث دردشون شده..طبیعیه تو بارداری ولی اینکه به سه زن باردار انقدر استرس وارد بشه بی احتیاتیه ....بیشتر مراقب باشید
با توصیه بعضی چیزاا رفت .
جولی امد داخل
جولی: چیشدش؟
کوک: هیچی ..خوبه
یکم بالا سرش وایسادیم که لایه پلکاشو باز کرد.
نادیا: چیشده؟
کوک: هیچی ..همچی تموم شد..امدیم خونه..
نادیا: خونه خودمون؟.
کوک: اره.
نادیا: نادیا خندید و گفت:
_خوبه...
جولی: الهی فدات شم که اینطوری شدی..
ته: جوای..بیا بریم برون..
جولی : نع..
تهیونگ دستشو گرفت و خارج کرد‌
ته: نه بیا بریم...
کوک: حالت بهتره؟
نادیا : اره.‌‌فقط میشه بیای بخوابیم؟
کوک: چییزی نمیخوای؟؟بخوری؟
نادیا: نه فقط بخوابیمم.
برقو خاموش کردم کنارش خوابیدم...
نادیا:این خونه رو بیشتر از هر چییزی دوست دارمم...پرنسس کوجولو گفته بودم که خونه خودمون قشنگ تره از هر چییزیه ...
کوک: به خونه خوش امدی..
"۹:۰۰"
" ویو نادیا"
وقتی چشمام و باز کردم انگار یه انرژی خاصی داشتم..
دیگه کسی نیست که ازش بترسم..
استرسی در کار نیست
برگشتیم خونه..
جایی که قرار با ارامش بچمون و بزرگ کنیم .
با جرقه ایی که تو مغزم زده شد سری از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون..
پله هارو با سرعت پایین رفتم
بویه خوبی میاد.
نادیا : اجوما.....
اجوما هول شده امد از اشپز خونه بیرون و ملاقه تو دستش بوده
اجوما: چیشدهه؟؟؟
زن بیچاره داشت سکته میکردد..
ولی به دویید ادامه دادم و پریدم بقلششش
اشکام ریخت
نادیا: خیلی دلم براتت تنگ شده بوددد
اجوما ام که احساستی شده بود سفت بقلم کرد...
اجوما: از دیدنت خیلی خوشحالمم..حالت خوبه؟ مشکلی با بارداری نداری؟
دقیقا عین ماماناسسس
نادیا: نه اجوما جونم خوبم خیلی خوب..
جولی : صبح بخیر زیبا خفته
ایندفعه
دیدگاه ها (۱۰)

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:اخر" ویو نادیا"ایندفعه جولی امد بق...

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۱[ویو جنا]"فلش بک به ۱۲ سال گذ...

امیدوارم خوشتون امده باشه..و اینکه احتمال ۹۹٪فردا این فیک به...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۴۵"ویو جونگکوک"ته ایل: دیگه دیره ....

black flower(p,240)

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۷۰"ویو جنا"رو صندلی نشستم.و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط