مادر بزرگ

مادر بزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من

که در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست...

دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم...
#حسین_پناهی
دیدگاه ها (۱)

اینجوری قایم شم دلبرو بپاممیدونی که با اون یارو جدیدیه ریخته...

جوون اول آسایشگاه بودیم ، تا دلبر اومد ...گفتیم خب منطقیه دی...

دل‌مون تنگهتو بیا. مگه نگفتی سر می‌زنی؟ تابستون کش می‌آد تا ...

و نخ به نخ دهنم دود استغَمَت غلیظ ترین کام است...

رمـان مٰـالک نفٰس های تـو پـارت هفتـم🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪...

## رمان مافیایی نامجون: سایه‌های نقره‌ای## قسمت ششم: طوفان د...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط