part۲۶
part۲۶
دروغ شیرین♡
دیدم برادر جونگکوک اونجاس با دیدن ما اومد سمتمون
جونگکوک:به به عجب یادی از برادرت کردی
ب.ج:منکه همیشه به یادتون هستم مثلا تو کوچیک تریا تو باید بیای سر بزنی
جونگکوک:مگه میشه تو رو پیدا کرد شب با یکی روزا بایکی
ب.ج:خیله خوب حالا جلو زنت آبرومون نبر،میبینی شوهرتو زن داداش؟
ریا:مگه شوهرم چشه(خنده)
ب.ج:اووو چه طرفداری هم میکنه(باخنده)
ریا:خوش اومدین
ب.ج:ممنونم
ریا:بفرمایین بشینین من بگم قهوه بیارن
جونگکوک و برادرش رفتن نشستن و منم رفتم تو آشپزخونه و از عمد رو به چایونگ کردم و گفتم
ریا:چایونگ سه تا قهوه بیار
چایونگ:مهمون دارین؟
ریا:وقتی بهت میگم یه چیزی بیار باید بدون سوال پرسیدن بیاری هنوز اینو یاد نگرفتی؟
چایونگ:درسته معذرت م..میخوام الان میام
ریا:خوبه پس من منتظرم دیر نکن
چایونگ:هوففف دختره بیشور ،خوبه پس من منتظرم(اداشو در اورد)
مامانم پشت در وایساده بود یهو اومد تو و محکم از موهام کشید و برد تو اتاق درو قفل کرد
اجوما:بسه دیگه از دست تو خسته شدم من از دست تو چیکار کنم تو میخوای منو سکته بودی دختر هااا من بمیرم راحت میشی(باداد)
چایونگ:م.ما..مامان(با گریه)
اجوما:مامان کدوم مامان ها؟!! تو انقد هرزه بودی و من خبر نداشتم مگه من چه گناهی کردم که تو بچمی
چایونگ:مگه چیکار کردم(با داد گریه)
یکی زد زیر گوشم
اجوما:دختره بی حیا صداتو ننداز بالا برا من من مادرم مادرت تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی
چایونگ:مامان خواهش میکنم بزار بهت توضیح بدم فقط اینبارو
اجوما:زود باش بگو ببینم چی میخوای بگی
چایونگ:بخدا من نمیخواستم بت برادر جونگکوک رابطه داشته باشم ولی اون خیلی بهم نزدیک شد و من نتونستم جلوی خودمو بگیرم
اجوما:چی میگی تو دختر تو...تو....تو با جانگ سو رابطه داشتی؟(همینطوری که شوکه شده بود)
چایونگ:مگه منظور تو از این کارا بخاطر این نبود
اجوما:من بخاطر اینکه تویه عنتر داشتی اونروز با یکی حرف میزدی و میگفتی از جونگکوک خوشت اومده این حرفارو زدم
تو داری چی میگی ها تو با اون پسره رابطه داشتی دختره هرزه یا خدا من چه گناهی کردم خدا (با داد)
چایونگ:مامان ترو خدا ببخشید غلط کردم (باگریه و التماس)
نزاشت چیزی بگم و افتاد به جونم و تا میتونست منو زد
ویو ریا
(هرچقد منتظر موندم چایونگ نیاورد قهوه هارو داشتم میرفتم ببینم آشپزخونه تا ببینم چی شده رفتم تو آشپزخونه و دیدم اونجا نیست نه اجوما نه چایونگ یه صداهایی از بالا میومد برآب همین رفتم بالا دیدم اجوما داره چایونگو میزنه درو بستم تا صداش نره پایین و رفتم اجوما رو از چایونگ جدا کردم)
ریا:اجوما چیشده چرا اینطوری میکنی
اجوما:خیلی ولم کن من امشب یا این دختررو میکشم یا خودمو دیگه نمیتونم تحمل کنم صبر منم یه حدی داره بابا منم آدمم این دختر میخواد من سکته کنم بمیرم که راحت به هرزه بازیاش برسه
ریا:اجوما خواهش میکنم آروم باش الان یه بلایی سرت میاد
همینجوری داشتم اجوما رو آروم میکردم که یهو پاهاش سست شد و افتاد زمین
چایونگ:مامان
ریا:زود برو فشار سنج رو بیار
چایونگ:باشه
داشتم میرفتم تا فشار سنج رو بیارم که جونگکوک و جانگ سو دارن بهم نگاه میکنن
جونگکوک:چیزی شده؟
چایونگ:نه مامانم یکم فشارش افتاده دارم دنبال فشار سنج میگردم
جونگکوک:میخوای من بیام
چایونگ:نه نه خانوم کنارش هس منم الان میرم
جونگکوک:اوک
رفتم زود فشار سنج رو برداشتم و رفتم بالا و دادمش به ریا
چایونگ:بیا
ریا:بده من
فشار اجوما رو گرفتم و رفتم یه آب قند براش درست کردم و دادم خورد و بعد اینکه یکم بهتر شد میخواست حرف بزنه که جونگکوک و جانگ سو اومدن تو و...........
کپی ممنوع ❌️❌️
دروغ شیرین♡
دیدم برادر جونگکوک اونجاس با دیدن ما اومد سمتمون
جونگکوک:به به عجب یادی از برادرت کردی
ب.ج:منکه همیشه به یادتون هستم مثلا تو کوچیک تریا تو باید بیای سر بزنی
جونگکوک:مگه میشه تو رو پیدا کرد شب با یکی روزا بایکی
ب.ج:خیله خوب حالا جلو زنت آبرومون نبر،میبینی شوهرتو زن داداش؟
ریا:مگه شوهرم چشه(خنده)
ب.ج:اووو چه طرفداری هم میکنه(باخنده)
ریا:خوش اومدین
ب.ج:ممنونم
ریا:بفرمایین بشینین من بگم قهوه بیارن
جونگکوک و برادرش رفتن نشستن و منم رفتم تو آشپزخونه و از عمد رو به چایونگ کردم و گفتم
ریا:چایونگ سه تا قهوه بیار
چایونگ:مهمون دارین؟
ریا:وقتی بهت میگم یه چیزی بیار باید بدون سوال پرسیدن بیاری هنوز اینو یاد نگرفتی؟
چایونگ:درسته معذرت م..میخوام الان میام
ریا:خوبه پس من منتظرم دیر نکن
چایونگ:هوففف دختره بیشور ،خوبه پس من منتظرم(اداشو در اورد)
مامانم پشت در وایساده بود یهو اومد تو و محکم از موهام کشید و برد تو اتاق درو قفل کرد
اجوما:بسه دیگه از دست تو خسته شدم من از دست تو چیکار کنم تو میخوای منو سکته بودی دختر هااا من بمیرم راحت میشی(باداد)
چایونگ:م.ما..مامان(با گریه)
اجوما:مامان کدوم مامان ها؟!! تو انقد هرزه بودی و من خبر نداشتم مگه من چه گناهی کردم که تو بچمی
چایونگ:مگه چیکار کردم(با داد گریه)
یکی زد زیر گوشم
اجوما:دختره بی حیا صداتو ننداز بالا برا من من مادرم مادرت تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی
چایونگ:مامان خواهش میکنم بزار بهت توضیح بدم فقط اینبارو
اجوما:زود باش بگو ببینم چی میخوای بگی
چایونگ:بخدا من نمیخواستم بت برادر جونگکوک رابطه داشته باشم ولی اون خیلی بهم نزدیک شد و من نتونستم جلوی خودمو بگیرم
اجوما:چی میگی تو دختر تو...تو....تو با جانگ سو رابطه داشتی؟(همینطوری که شوکه شده بود)
چایونگ:مگه منظور تو از این کارا بخاطر این نبود
اجوما:من بخاطر اینکه تویه عنتر داشتی اونروز با یکی حرف میزدی و میگفتی از جونگکوک خوشت اومده این حرفارو زدم
تو داری چی میگی ها تو با اون پسره رابطه داشتی دختره هرزه یا خدا من چه گناهی کردم خدا (با داد)
چایونگ:مامان ترو خدا ببخشید غلط کردم (باگریه و التماس)
نزاشت چیزی بگم و افتاد به جونم و تا میتونست منو زد
ویو ریا
(هرچقد منتظر موندم چایونگ نیاورد قهوه هارو داشتم میرفتم ببینم آشپزخونه تا ببینم چی شده رفتم تو آشپزخونه و دیدم اونجا نیست نه اجوما نه چایونگ یه صداهایی از بالا میومد برآب همین رفتم بالا دیدم اجوما داره چایونگو میزنه درو بستم تا صداش نره پایین و رفتم اجوما رو از چایونگ جدا کردم)
ریا:اجوما چیشده چرا اینطوری میکنی
اجوما:خیلی ولم کن من امشب یا این دختررو میکشم یا خودمو دیگه نمیتونم تحمل کنم صبر منم یه حدی داره بابا منم آدمم این دختر میخواد من سکته کنم بمیرم که راحت به هرزه بازیاش برسه
ریا:اجوما خواهش میکنم آروم باش الان یه بلایی سرت میاد
همینجوری داشتم اجوما رو آروم میکردم که یهو پاهاش سست شد و افتاد زمین
چایونگ:مامان
ریا:زود برو فشار سنج رو بیار
چایونگ:باشه
داشتم میرفتم تا فشار سنج رو بیارم که جونگکوک و جانگ سو دارن بهم نگاه میکنن
جونگکوک:چیزی شده؟
چایونگ:نه مامانم یکم فشارش افتاده دارم دنبال فشار سنج میگردم
جونگکوک:میخوای من بیام
چایونگ:نه نه خانوم کنارش هس منم الان میرم
جونگکوک:اوک
رفتم زود فشار سنج رو برداشتم و رفتم بالا و دادمش به ریا
چایونگ:بیا
ریا:بده من
فشار اجوما رو گرفتم و رفتم یه آب قند براش درست کردم و دادم خورد و بعد اینکه یکم بهتر شد میخواست حرف بزنه که جونگکوک و جانگ سو اومدن تو و...........
کپی ممنوع ❌️❌️
۴۴.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.