part۲۸
part۲۸
دروغ شیرین♡
دیدم مامانم با اونا نشسته رو مبل و آروم بدون اینکه چیزی بگم رفتم نشستم پیششون
چایونگ:س..سلام
ریا:سلام
همه تو سکوت نشسته بودن که یهو مامانم گفت
اجوما:واقعا بابت همه چیز ممنونم
جونگکوک:خواهش میکنم کاری نکردیم
اجوما:شاید از نظر خودت کاری نکردی پسرم ولی برا من خیلی بود
جونگکوک:اجوما خواهش میکنم اینطوری نگو من تورو عین مادر خودم دوس دارم
اجوما:منم دوست دارم پسرم،ولی ما دیگه باید بریم،میخوایم بریم یه شهر دیگه بخاطر کار همسرم،مگه نه چایونگ؟
چایونگ:عا....آره
جونگکوک:نمیدونم چی بگم ولی اگه باز به کمک مالی یا هر نوع کمک دیگه ای نیاز داشتین همیشه میتونین رو ما حساب کنین
اجوما:ممنونم
ریا:اجوما خیلی خوشحال شدم از اینکه باهاتون آشنا شدم امیدوارم باز هم ببینمتون
اجوما:منم همینطور دخترم،خوب دیگه ما کم کم بریم
جونگکوک:حالا میموندیم فردا میرفتین چه عجلعیه
اجوما:نه ممنون باید به اتوبوس برسیم
جونگکوک:خوب...باشه پس
چایونگ:م..م..من میرم بالا وسایلو جم کنم و بیام (با بغض)
چایونگ رفت بالا و وسایلشونو جم کردن و بعد از خدافظی با ما رفتن
ریا:حس میکنم از همین الان جای اجوما تو خونه خالیه
جونگکوک:منم همینطور،خوب دیگه بدو بریم بخوابیم
ریا:باش
رفتیم تو اتاق و.......
جونگکوک:نظرت راجب یه حموم دو نفره چیه بیب؟
ریا:منکه از خدامه
اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد
جونگکوک:من اینطوری حس میکنم یا واقعا بیبی من شیطون شده؟
ریا:عاممم...نمیدونم
تا این حرفو زدم منو بلند کرد و رفت سمت حموم وقتی رسید تو حموم منو گذاشت زمین و همینطوری که همو میبوسیدیم لباسای همدیگرو در آوردیم و فقط بت لباس زیر بودیم جونگکوک آب رو باز کرد و همینجوری که داشت رو گردنم مارک میزاشت سوتینم رو در میآورد دلم از گردنم کند و اومد سمت سینه هام و آروم نوک سینمو گاز گرفت که آه ریزی کردم
ریا:عاح
جونگکوک:دلم میخواد همیشه اینطوری برا ددی ناله کنی بیب
ریا:چشم ددی عاح
آروم رویه شکمم بوسه ای گذاشت تا کوچولومون اذیت نشه
کم کم رفت سمت پو..صینم و شورت خیسمو در اورد و بوسه طولانی رویه روش گذاشت
ریا:عاححححح ددی
جونگکوک:عوففف وقتی اینطوری با ناله ددی میگی نمیتونم تحمل کنم بیب
پاهامو آروم باز کرد و با یه ضربه واردم کرد
ریا:عاحححححح عاححح
جونگکوک: برو خداروشکر کن بخاطر این کوچولو نمیتونم زیاد کاری کنم بیب وگرنه تا یه ماه نمیتونستی راه بری
همین روند تا ۵ صبح ادامه پیدا کرد و بلاخره هردومون ار..ض..ا شدیم و بعد گرفتن دوش رفتیم بیرون و لباسامون رو پوشیدیم و رو تخت دراز کشیدیم و همینطوری که جونگکوک داشت زیر دلم رو ماساژ میداد تو بغل هم خوابمون برد.
[پرش زمانی به چهارماه بعد]
ویو ریا
(امروز قراره جنسیت کوچولومون معلوم بشه من برام مهم نیست پسر باشه یا دختر فقط میخوام سالم باشه ولی جونگکوک میگه که دختره منم بیشر دوست دارم دختر باشه ولی مهم تر از اون سالم بودنشه)
جونگکوک:ریا بیا بریم کجا اومدی
ریا:اومدم
جونگکوک:خداروشکر بلاخره
ریا:یاا چیه داشتم آرایش میکردم
جونگکوک:باشه حالا داد نزن عزیزم برا بچه بده
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت مطب دکتر و بعد چندمین رسیدیم و بعد حرف زدن با منشی رفتیم داخل و..........
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین♡
دیدم مامانم با اونا نشسته رو مبل و آروم بدون اینکه چیزی بگم رفتم نشستم پیششون
چایونگ:س..سلام
ریا:سلام
همه تو سکوت نشسته بودن که یهو مامانم گفت
اجوما:واقعا بابت همه چیز ممنونم
جونگکوک:خواهش میکنم کاری نکردیم
اجوما:شاید از نظر خودت کاری نکردی پسرم ولی برا من خیلی بود
جونگکوک:اجوما خواهش میکنم اینطوری نگو من تورو عین مادر خودم دوس دارم
اجوما:منم دوست دارم پسرم،ولی ما دیگه باید بریم،میخوایم بریم یه شهر دیگه بخاطر کار همسرم،مگه نه چایونگ؟
چایونگ:عا....آره
جونگکوک:نمیدونم چی بگم ولی اگه باز به کمک مالی یا هر نوع کمک دیگه ای نیاز داشتین همیشه میتونین رو ما حساب کنین
اجوما:ممنونم
ریا:اجوما خیلی خوشحال شدم از اینکه باهاتون آشنا شدم امیدوارم باز هم ببینمتون
اجوما:منم همینطور دخترم،خوب دیگه ما کم کم بریم
جونگکوک:حالا میموندیم فردا میرفتین چه عجلعیه
اجوما:نه ممنون باید به اتوبوس برسیم
جونگکوک:خوب...باشه پس
چایونگ:م..م..من میرم بالا وسایلو جم کنم و بیام (با بغض)
چایونگ رفت بالا و وسایلشونو جم کردن و بعد از خدافظی با ما رفتن
ریا:حس میکنم از همین الان جای اجوما تو خونه خالیه
جونگکوک:منم همینطور،خوب دیگه بدو بریم بخوابیم
ریا:باش
رفتیم تو اتاق و.......
جونگکوک:نظرت راجب یه حموم دو نفره چیه بیب؟
ریا:منکه از خدامه
اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد
جونگکوک:من اینطوری حس میکنم یا واقعا بیبی من شیطون شده؟
ریا:عاممم...نمیدونم
تا این حرفو زدم منو بلند کرد و رفت سمت حموم وقتی رسید تو حموم منو گذاشت زمین و همینطوری که همو میبوسیدیم لباسای همدیگرو در آوردیم و فقط بت لباس زیر بودیم جونگکوک آب رو باز کرد و همینجوری که داشت رو گردنم مارک میزاشت سوتینم رو در میآورد دلم از گردنم کند و اومد سمت سینه هام و آروم نوک سینمو گاز گرفت که آه ریزی کردم
ریا:عاح
جونگکوک:دلم میخواد همیشه اینطوری برا ددی ناله کنی بیب
ریا:چشم ددی عاح
آروم رویه شکمم بوسه ای گذاشت تا کوچولومون اذیت نشه
کم کم رفت سمت پو..صینم و شورت خیسمو در اورد و بوسه طولانی رویه روش گذاشت
ریا:عاححححح ددی
جونگکوک:عوففف وقتی اینطوری با ناله ددی میگی نمیتونم تحمل کنم بیب
پاهامو آروم باز کرد و با یه ضربه واردم کرد
ریا:عاحححححح عاححح
جونگکوک: برو خداروشکر کن بخاطر این کوچولو نمیتونم زیاد کاری کنم بیب وگرنه تا یه ماه نمیتونستی راه بری
همین روند تا ۵ صبح ادامه پیدا کرد و بلاخره هردومون ار..ض..ا شدیم و بعد گرفتن دوش رفتیم بیرون و لباسامون رو پوشیدیم و رو تخت دراز کشیدیم و همینطوری که جونگکوک داشت زیر دلم رو ماساژ میداد تو بغل هم خوابمون برد.
[پرش زمانی به چهارماه بعد]
ویو ریا
(امروز قراره جنسیت کوچولومون معلوم بشه من برام مهم نیست پسر باشه یا دختر فقط میخوام سالم باشه ولی جونگکوک میگه که دختره منم بیشر دوست دارم دختر باشه ولی مهم تر از اون سالم بودنشه)
جونگکوک:ریا بیا بریم کجا اومدی
ریا:اومدم
جونگکوک:خداروشکر بلاخره
ریا:یاا چیه داشتم آرایش میکردم
جونگکوک:باشه حالا داد نزن عزیزم برا بچه بده
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت مطب دکتر و بعد چندمین رسیدیم و بعد حرف زدن با منشی رفتیم داخل و..........
کپی ممنوع❌️❌️
۲۸.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.