پارت

#پارت188

دلارام کتِ محمد را گرفت و گفت :

_آره دارم !

محمد به سمت صندوق ماشین رفت و گفت :

_برو تو ماشین ، سرپا خسته میشی من اینو ردیفش میکنم ...

+نه ، خوبه همینجا !
دستت درد نکنه !

محمد از صندوق عقب ، لاستیک زاپاس و جک و باقی وسایلِ پنچر گیری را برداشت و مشغول شد...

دلارام هم ساکت و آرام بالای سرش ایستادو نگاهش به حرکات سریع و فرز محمد بود...

_یه بار خواستم از رو دست بابام پنچر گیری یاد بگیرم .

محمد خندید :

_یاد گرفتی؟!
هرچند یادم بگیری فایده نداره ، زور میخواد که دخترا ندارن.

دلارام لبخندی زد و گفت :

اهوووممم ، واسه همین بیخیالش شدم.

مکثی کرد و گفت :

_راستی اسم شما چیه؟!
شما اسم منو میدونی ولی من نمیدونم !

_من محمدم !

کمی فکر کرد و ادامه داد:

_گفتی دوستاتم هستن !
پس کوشون؟

دلارام خجالت زده خندید و گفت :

_اصلا قرار نبود با من بیان .
راستش اونجوری گفتم ک شما رو بپیچونم...

محمد_ مرسی واقعا لطف کردی.

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت189از جا بلند شد و دست هایش را به هم مالید ، لاستیکِ پن...

#پارت190"روزبه"روی کاناپه ولو شد و فرشید را صدا زد._فرشیییید...

#پارت187_وای خدا چه خوب که شما اومدید!ابروهای محمد بالا پرید...

#پارت186"محمد"آرنجش را به در تیکه داده و پنجه هایش را بین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط