پارانویا
پارانویا
p²
ویو میونجی
وقتی رسیدن به معطب یونگی و ا.ت تو نوبت نشستن و بعد حدودا 5 دقیقه نوبتشون رسید
ا.ت ویو
بازم مثل همیشه باید یک ساعت و نیم به زر زر های این زنیکه گوش بدم(علامت زنه*)
*خب عزیزم، باهام حرف میزنی یا باید به اوپا جون بگیم بیاد*تمسخر*
_خفه شو
*ببین، با امروز میشه 416امین جلسه ای که میای، اگر همینجوری ادامه بدی باید عین روانیا تو تیمارستان بستری بشی، پس بهتره زبون باز کنی*جدی*
_«با این حرفش از کنترل خارج شدم و یه مشت تو صورتش زدم»حرف دهنتو بفهم زنیکه هرزه*عربده*
یونگی:«با صدای داد بیداد ا.ت رفتم تو، دیدیم دماغ روان پزشکش خونیه و از درد داره به خودش میپیچه، حق داره ا.ت دستش خیلی سنگینه»ا.ت.....چه گوهی داری میخوری*عربده*
_«باصدای یونگی به خودم اومدم، این چه کاری بود من کردم..... میدونستم اگه بمونم وضعیت از این بدتر میشه پس با سرعت دویدم بیرون، اما از اونی که فکر میکردم کند تر بودم، چون دست یونگی یک ثانیه ای بهم رسید»ا.....اوپا*بغض*
یونگی:فقط خفه خون بگیر*عصبانی*
یونگی ویو
با سرعت از معطب خارج شدم، ا.ت رو از شونش گرفته بودم و جلو تر از خودم هلش میدادم، نشوندمش رو موتور و موتور رو روشن کردم، انقد اعصابم خورد بود نفهمیدم که جلومون یه ماشینه، با صدا زدن های ا.ت به خودم اومدم.......
p²
ویو میونجی
وقتی رسیدن به معطب یونگی و ا.ت تو نوبت نشستن و بعد حدودا 5 دقیقه نوبتشون رسید
ا.ت ویو
بازم مثل همیشه باید یک ساعت و نیم به زر زر های این زنیکه گوش بدم(علامت زنه*)
*خب عزیزم، باهام حرف میزنی یا باید به اوپا جون بگیم بیاد*تمسخر*
_خفه شو
*ببین، با امروز میشه 416امین جلسه ای که میای، اگر همینجوری ادامه بدی باید عین روانیا تو تیمارستان بستری بشی، پس بهتره زبون باز کنی*جدی*
_«با این حرفش از کنترل خارج شدم و یه مشت تو صورتش زدم»حرف دهنتو بفهم زنیکه هرزه*عربده*
یونگی:«با صدای داد بیداد ا.ت رفتم تو، دیدیم دماغ روان پزشکش خونیه و از درد داره به خودش میپیچه، حق داره ا.ت دستش خیلی سنگینه»ا.ت.....چه گوهی داری میخوری*عربده*
_«باصدای یونگی به خودم اومدم، این چه کاری بود من کردم..... میدونستم اگه بمونم وضعیت از این بدتر میشه پس با سرعت دویدم بیرون، اما از اونی که فکر میکردم کند تر بودم، چون دست یونگی یک ثانیه ای بهم رسید»ا.....اوپا*بغض*
یونگی:فقط خفه خون بگیر*عصبانی*
یونگی ویو
با سرعت از معطب خارج شدم، ا.ت رو از شونش گرفته بودم و جلو تر از خودم هلش میدادم، نشوندمش رو موتور و موتور رو روشن کردم، انقد اعصابم خورد بود نفهمیدم که جلومون یه ماشینه، با صدا زدن های ا.ت به خودم اومدم.......
- ۳.۰k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط