جین ویو
جین ویو
با دیدن اون وضعیت ا.ت فهمیدم که دوباره رفتن پیش روان پزشک
ا.ت هیچ وقت احتیاج به اون نداشتش......اون فقط به تنهایی احتیاج داشت....... اون زربه دیده بود...... اول از پدرش، بعد مادرش، دوستاش، مدرسه، دوست دوران بچگیش، الانم از تنها امید زندگیش، برادرش.......
من با اولین نگاه عاشقش شدم
ولی تو این ⁴ سال فقط همین امروز صبح باهام حرف زده.........
تو راه بیمارستان جونگ کوک داشت یونگی رو پاره میکرد که چرا به حرف ا.ت گوش نداد و چهار سال مداوم اونو میبرد پیش روان پزشک...... چون خواهر نداشته ا.ت رو از اول خواهر خودش میدونسته.....هوپی هم داشت جلوی خونریزی ا.ت رو میگرفت
جیمین پاش رو گاز بود و تا تح پدال رو فشار میداد
*تو بیمارستان*
هوپی ویو
وقتی جیمین گفت رسیدیم با سرعت رفتم تو....... دست و لباسام خونی بود..... تا وضعیت منو دیدن یه برانکارد اوردن که ا.ت رو بزارن روش..... یونگی تا الان فقط تو فکر بود......
ا.ت رو بردن بخش یونگی هم پشت در داشت گریه میکرد
جونگ کوک خیلی سعی داشت به یونگی نپره، با کمک نامجون......
نامجون و کوک رفتن کارای بخش رو انجام بدن.........
همه حالشون گرفته بود، از اون اول یه بغضی تو چشمای جین بود........ فکر کنم فقط من میدونم چرا!!!
*⁵ساعت بعد*
ویو یونگی
دو ساعته ا.ت به هوش اومده......
از اون موقع هوسوک پیششه...... جونگ کوک خیلی نگرانش بود، به خاطر همین وقتی تو حیاط بودم بهم پرید و تا میتونست منو زد.... بعد نیم ساعت تهیونگ اودم از
روم بلندش کرد
ادامه دارد......
امروز دوباره پارت میزارم
با دیدن اون وضعیت ا.ت فهمیدم که دوباره رفتن پیش روان پزشک
ا.ت هیچ وقت احتیاج به اون نداشتش......اون فقط به تنهایی احتیاج داشت....... اون زربه دیده بود...... اول از پدرش، بعد مادرش، دوستاش، مدرسه، دوست دوران بچگیش، الانم از تنها امید زندگیش، برادرش.......
من با اولین نگاه عاشقش شدم
ولی تو این ⁴ سال فقط همین امروز صبح باهام حرف زده.........
تو راه بیمارستان جونگ کوک داشت یونگی رو پاره میکرد که چرا به حرف ا.ت گوش نداد و چهار سال مداوم اونو میبرد پیش روان پزشک...... چون خواهر نداشته ا.ت رو از اول خواهر خودش میدونسته.....هوپی هم داشت جلوی خونریزی ا.ت رو میگرفت
جیمین پاش رو گاز بود و تا تح پدال رو فشار میداد
*تو بیمارستان*
هوپی ویو
وقتی جیمین گفت رسیدیم با سرعت رفتم تو....... دست و لباسام خونی بود..... تا وضعیت منو دیدن یه برانکارد اوردن که ا.ت رو بزارن روش..... یونگی تا الان فقط تو فکر بود......
ا.ت رو بردن بخش یونگی هم پشت در داشت گریه میکرد
جونگ کوک خیلی سعی داشت به یونگی نپره، با کمک نامجون......
نامجون و کوک رفتن کارای بخش رو انجام بدن.........
همه حالشون گرفته بود، از اون اول یه بغضی تو چشمای جین بود........ فکر کنم فقط من میدونم چرا!!!
*⁵ساعت بعد*
ویو یونگی
دو ساعته ا.ت به هوش اومده......
از اون موقع هوسوک پیششه...... جونگ کوک خیلی نگرانش بود، به خاطر همین وقتی تو حیاط بودم بهم پرید و تا میتونست منو زد.... بعد نیم ساعت تهیونگ اودم از
روم بلندش کرد
ادامه دارد......
امروز دوباره پارت میزارم
- ۴.۱k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط