فیک: چرا تو؟
فیک: چرا تو؟
پارت بیست و سه☆
مایکل: فقط یه امشب رو حق ندارم حال کنم؟
یونا: چی داری میگی..
<مایکل لب هاشو سمت لب های یونا میبره>
یونا:*ترس*<مایکل رو به اون طرف میکشه و فراررر>
یونا: باید برم خونه از اولشم نباید میومدم...
"تو خیابون داره قدم میزنه"
[بزار یه زنگ به لِئو بزنم شاید گوشیو برداشت]
°زنگ زدن°
"مشترک مورد نظر درحال مکالمه است لطفا..."
یونا: اوفف پس چرا جوابمو نمیده...
~یونا میره تو پارک سمت خونشون~
یونا: اوه اون...ا.. اون لِئو نیست!
•صدا•لِئو وایساا وایساا منم یونا
<لِئو برمیگرده>
لِئو: هومم... چیه*مست*
یونا: مستی؟ لِئو: چیه من الان یه بزرگسالم*مست*
یونا: یااا همینطوری داری کجا میری.. اصلا معلومه کجایی
لِئو: چرا برات مهمه؟*مست*
یونا: چطور برام مهم نباشه... کل روز رو هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی
لِئو: میخوام از زندگیت برم بیرون*مست*
چون هروقت بهت فکر میکنم قلبم درد میگیره تصمیم گرفتم نبینمت تا شاید فراموشت کنم*مست*
یونا: لِئو... من جدیم
لِئو: منم جدیم دوستت دارم، میخوام مال من باشی، هر روز نگرانتم و به این فکر میکنم نکنه اتفاقی برات بیوفته من تو احساساتم جدیم اونی که جدی نیست تویی*عصبانی، مست*
یونا: باشه بیا بگیم اصلن منو دوست داری و دقیقا برای چی؟
لِئو: مگه آدم برای دوست داشتن کسی باید دلیل داشته باشه؟
یونا: از کجا میدونی این عشقه... شاید..شاید فقط میخوای ازم محافظت کنی به عنوان دوست یا برادر
لِئو: تاحالا شده خوابت نبره؟ من به خاطر تو شب ها خوابم نمیبره گاهی اوقات اینقدر از فکر کردن بهت خسته میشم که دلم میخواد پیشم باشی و همه چیز رو بهت بگم...... من... میدونم که چمه... و میخوام یه فرصت بهم بدی
یونا: اما... اگه من قدرتو ندونم چی.. اگه اونطور که فکر میکنی نباشم چی.. یاا اصلن به سنمون فک کردی... به مامان و باباهامون فکر کردی؟
لِئو: نه... فقط به تو فک کردم*کیوت مست*
یونا: اگه... اگه اونا بفهم...
<لِئو یونا رو میبوسه>
یونا: هوممم بسهه
لِئو: تو فقط بهم فرصت بده بقیش با من
لِئو لبشو به لب یونا نزدیک میکنه و به چشم های یونا نگاه میکنه*
<یونا همراهی میکنه>
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
پارت بیست و سه☆
مایکل: فقط یه امشب رو حق ندارم حال کنم؟
یونا: چی داری میگی..
<مایکل لب هاشو سمت لب های یونا میبره>
یونا:*ترس*<مایکل رو به اون طرف میکشه و فراررر>
یونا: باید برم خونه از اولشم نباید میومدم...
"تو خیابون داره قدم میزنه"
[بزار یه زنگ به لِئو بزنم شاید گوشیو برداشت]
°زنگ زدن°
"مشترک مورد نظر درحال مکالمه است لطفا..."
یونا: اوفف پس چرا جوابمو نمیده...
~یونا میره تو پارک سمت خونشون~
یونا: اوه اون...ا.. اون لِئو نیست!
•صدا•لِئو وایساا وایساا منم یونا
<لِئو برمیگرده>
لِئو: هومم... چیه*مست*
یونا: مستی؟ لِئو: چیه من الان یه بزرگسالم*مست*
یونا: یااا همینطوری داری کجا میری.. اصلا معلومه کجایی
لِئو: چرا برات مهمه؟*مست*
یونا: چطور برام مهم نباشه... کل روز رو هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی
لِئو: میخوام از زندگیت برم بیرون*مست*
چون هروقت بهت فکر میکنم قلبم درد میگیره تصمیم گرفتم نبینمت تا شاید فراموشت کنم*مست*
یونا: لِئو... من جدیم
لِئو: منم جدیم دوستت دارم، میخوام مال من باشی، هر روز نگرانتم و به این فکر میکنم نکنه اتفاقی برات بیوفته من تو احساساتم جدیم اونی که جدی نیست تویی*عصبانی، مست*
یونا: باشه بیا بگیم اصلن منو دوست داری و دقیقا برای چی؟
لِئو: مگه آدم برای دوست داشتن کسی باید دلیل داشته باشه؟
یونا: از کجا میدونی این عشقه... شاید..شاید فقط میخوای ازم محافظت کنی به عنوان دوست یا برادر
لِئو: تاحالا شده خوابت نبره؟ من به خاطر تو شب ها خوابم نمیبره گاهی اوقات اینقدر از فکر کردن بهت خسته میشم که دلم میخواد پیشم باشی و همه چیز رو بهت بگم...... من... میدونم که چمه... و میخوام یه فرصت بهم بدی
یونا: اما... اگه من قدرتو ندونم چی.. اگه اونطور که فکر میکنی نباشم چی.. یاا اصلن به سنمون فک کردی... به مامان و باباهامون فکر کردی؟
لِئو: نه... فقط به تو فک کردم*کیوت مست*
یونا: اگه... اگه اونا بفهم...
<لِئو یونا رو میبوسه>
یونا: هوممم بسهه
لِئو: تو فقط بهم فرصت بده بقیش با من
لِئو لبشو به لب یونا نزدیک میکنه و به چشم های یونا نگاه میکنه*
<یونا همراهی میکنه>
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۵۳۵
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.