part

part 29
دروغ شیرین ♡

دکتر:به به ریا خانوم

ریا:سلام

دکتر:سلام به روی ماهت عزیزم

دکتر روبه جونگکوک کرد و گفت

دکتر:سلام خوب هستین

جونگکوک:ممنونم شما خوب هستین

دکتر:ممنون خوبم،خوب دیگه عزیزم بیا دراز بکش ببینم جنسیت این کوچولومون چیه

رفتم رو تخت دراز کشیدم و دکتر شروع کرد به معاینه و بعد چندمین همینجوری به ما نگاه کرد

ریا:چیزی شده (با نگرانی)

دکتر:نه عزیزم میخواسی چی بشه،تبریک میگم قراره صاحب یه دختر کوچولو و ناز بشین

جونگکوک:واقعا؟!!

دکتر:معلومه که واقعا

جونگکوک برگشت و با ذوق منو بغل کرد

جونگکوک:دیدی گفتم دختره؟(با ذوق)

ریا:آره دیدم(باخنده)

جونگکوک:عاشقتم

ریا:من بیشتر عشقم

بعد کلی شوق و ذوق و تشکر از دکتر رفتیم سوار ماشین شدیم

جونگکوک:نظرت چیه یه مهمونی بگیریم و همرو دعوت کنیم

ریا:امشب ؟

جونگکوک:اوهوم

ریا:اوک

بعد چندمین رسیدیم خونه و رفتیم تو
و به خدمتکار ها گفتم همه جارو حاضر کنن و خودمم رفتم بالا یه لباس ابی کمرنگ با کفش
اسپرت سفید پوشیدم موهامو هم دم اسبی بستم و رفتم پایین

جونگکوک:حاضر شدی ؟

ریا:آره

جونگکوک:نظرت چیه به نایون هم بگی با خانوادش بیاد؟

ریا:باشه خودمم میخواسم همینو بهت بگم

جونگکوک:باشه پس تو برو بهش زنگ بزن

ریا:اوک

رفتم تو اتاق و زنگ زدم به نایون

نایون:بله

ریا:الو..سلام

نایون:سلام عزیزم،خوبی؟

ریا:ممنونم تو خوبی؟

ریا:مرصی عزیزم

نایون:کاری داشتی

ریا:آره امشب مهمونی داریم و زنگ زدم چون میخواستم توهم اینجا باشی اگه میشه

نایون:حتما عزیزم چرا که نه فقط چه مهمونی ای؟

ریا:جنسیت این کوچولو معلوم شد میخوایم واسش جشن بگیریم

نایون:وایییی،باشه حتما میایم عزیزم میشه بدونم جنسیتش چیه؟

ریا:معلومه،دختره

نایون:باورم نمیشه خوش به حال اون کوچولو که مامانی مث تو قراره نصیبش بشه

ریا:ممنون،خوب دیگه عزیزم من قط میکنم شب میبینمت

نایون:باهش عزیزم پیبینمت فعلا

بعد قط کردن گوشی رفتم پایین و دیدم عمم و تانی اومدن رفتم سمتشون و هردوشونو بغل کردم و بعد از سلام و احوال پرسی نشستیم مشغول حرف زدن بودیم که یهو فهمیدم جونگکوک نیست

ریا:عمه من یه دیقه میرم دستشویی بیام

ع.ر:باشه عزیزم برو

هرجارو گشتم نبود و رفتم اتاق دیدم با یه جعبه تو دستش اونجاس که با دیدن من قایمش کرد

ریا:چی بود اون ؟

جونگکوک:چی؟

ریا:همون که پشت سرت قایمش کردی

جونگکوک:هیچی

ریا:دروغ نگو من کور نیسم

جونگکوک:هوفف باشه بابا بیا

ریا:چیه این؟

جونگکوک:بازش کن میبینی

جعبرو باز کردم و یه گردنبند طلا بود خیلی قشنگ بود از ذوق گریم گرفت

جونگکوک:عشقم تو داری گریه میکنی؟

ریا:جونگکوک این واقعا خیلی قشنگه(با بغض)

اومد سمتم و محکم بغلم کرد

جونگکوک:هیچی اندازه تو قشنگ نیس عشقم

ریا:واقعا ازت ممنونم

جونگکوک:منم ازت ممنونم که با اومدنت زندگیمو زیبا کردی عشقم،خوب دیگه بیا بریم پایین الان مهمونا میرسن

رفتیم پایین و به همه سلام کردیم و کلی خوش گذروندیم و بلاخره امروزم تموم شد و رفتیم تو اتاق مشترکمون و بعد از انجام کار های لازم خوابیدیم.


کپی ممنوع❌️❌️
دیدگاه ها (۶۵)

part 30دروغ شیرین♡[پرش به ۷ ماه بعد]ویو ریا[الان ۲ ماهه که د...

part ۳۱دروغ شیرین♡مامان جونگکوکه م.ج:سلام دخترم ریا:سلام مام...

part۲۸ دروغ شیرین♡دیدم مامانم با اونا نشسته رو مبل و آروم بد...

part 27 دروغ شیرین♡جونگکوک:اجوما حالت خوبه؟اجوما:عا...آره خو...

Part:2۷________________________________(ساعت⁷ صبح به وقت سئو...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۸#

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط