پارت 19 خون ملکه خاص
پارت 19 خون ملکه خاص
که دیگه نفس کم آوردیم و از لبام دست کشید اون میخواست باهام رابطه داشته باشه اما من نمی تونستم بهش اعتماد کنم پس باید اول باهاش ازدواج میکردم برای همین بهش گفتم نمی تونم که خیلی غمگین تو چشمام نگاه کرد و گفت میدونم ولی نمی تونم جلو خودم رو بگیرم وقت بذار یکم دیگه ...
که وسط حرفش پریدم و گفتم تو الان که فقط لبام رو تجربه کردی نمی تونی تحمل کنی چه برسه که بخوای یکم دیگه پیش بری که کوک از روم بلند شد گفت پس سریع لباس هات و بپوش و برو تو کلبه تا منم بیام وقت سریع باش وگرنه عواقبش دست خودته
منم بی معطلی لباس هام رو پوشیدم و رفتم تو کلبه ولی چون لباس زیر هام خیس بود و لباسم خیس شده بود و لباسی نداشتم رفتم کنار شومینه روی زمین نشستم که خوابم برد
« ویو کوک »
وقتی ا.ت رفت منم بعد چند دقیقه لباس هام رو پوشیدم و رفتم تو کلبه که دیدم ا.ت کنار شومینه خوابش برده اون لحظه خیلی خوشگل بود میدونستم که وقتی با دست های خودم بخاطر قدرتمند شدن بکشمش نابود میشم و قلبم می شکنه و وقتی باهاش فقط با تجربه کردنش لباش انقدر وسوسه میشم چجوری میخوام به این فکر کنم که بعد از یکی دو بار رابطه داشتن باهاش دیگه نتونم باهاش رابطه داشته باشم
این فکر ها داشت دیونه ام میکرد که دیدم ا.ت داره سرفه میکنه وقتی دستم رو گذاشتم روی سرش دیدم تب داره پس سریع براید استایل بلندش کردم و بردمش توی اتاق خواب و روی تخت گذاشتمش و رفتم سمت ماشین و به سمت خونه رفتم و لباسای خودش و خودم رو برداشتم گذاشتم توی ی چمدون و به خدمتکار گفتم سریع ی سوپ درست کنه خدمتکار هم گفت ارباب کلی سوپ آماده داریم دیروز درست کردم برای مهمونی اگر میخواهید اونا رو براتون بذارم
منم گفتم اره و بعد وسایل ا.ت و خودم و به همراه سوپی که خدمتکار داده بود توی ماشین گذاشتم و سریع رفتم سمت کلبه وقتی به اونجا رسیدم به دیدم صدای سرفه های پی در پی میاد پس رفتم سمت اتاق که دیدم .....
«پایان پارت 19 »
که دیگه نفس کم آوردیم و از لبام دست کشید اون میخواست باهام رابطه داشته باشه اما من نمی تونستم بهش اعتماد کنم پس باید اول باهاش ازدواج میکردم برای همین بهش گفتم نمی تونم که خیلی غمگین تو چشمام نگاه کرد و گفت میدونم ولی نمی تونم جلو خودم رو بگیرم وقت بذار یکم دیگه ...
که وسط حرفش پریدم و گفتم تو الان که فقط لبام رو تجربه کردی نمی تونی تحمل کنی چه برسه که بخوای یکم دیگه پیش بری که کوک از روم بلند شد گفت پس سریع لباس هات و بپوش و برو تو کلبه تا منم بیام وقت سریع باش وگرنه عواقبش دست خودته
منم بی معطلی لباس هام رو پوشیدم و رفتم تو کلبه ولی چون لباس زیر هام خیس بود و لباسم خیس شده بود و لباسی نداشتم رفتم کنار شومینه روی زمین نشستم که خوابم برد
« ویو کوک »
وقتی ا.ت رفت منم بعد چند دقیقه لباس هام رو پوشیدم و رفتم تو کلبه که دیدم ا.ت کنار شومینه خوابش برده اون لحظه خیلی خوشگل بود میدونستم که وقتی با دست های خودم بخاطر قدرتمند شدن بکشمش نابود میشم و قلبم می شکنه و وقتی باهاش فقط با تجربه کردنش لباش انقدر وسوسه میشم چجوری میخوام به این فکر کنم که بعد از یکی دو بار رابطه داشتن باهاش دیگه نتونم باهاش رابطه داشته باشم
این فکر ها داشت دیونه ام میکرد که دیدم ا.ت داره سرفه میکنه وقتی دستم رو گذاشتم روی سرش دیدم تب داره پس سریع براید استایل بلندش کردم و بردمش توی اتاق خواب و روی تخت گذاشتمش و رفتم سمت ماشین و به سمت خونه رفتم و لباسای خودش و خودم رو برداشتم گذاشتم توی ی چمدون و به خدمتکار گفتم سریع ی سوپ درست کنه خدمتکار هم گفت ارباب کلی سوپ آماده داریم دیروز درست کردم برای مهمونی اگر میخواهید اونا رو براتون بذارم
منم گفتم اره و بعد وسایل ا.ت و خودم و به همراه سوپی که خدمتکار داده بود توی ماشین گذاشتم و سریع رفتم سمت کلبه وقتی به اونجا رسیدم به دیدم صدای سرفه های پی در پی میاد پس رفتم سمت اتاق که دیدم .....
«پایان پارت 19 »
۴.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.