با کمک مامان تمام وسایلای بهارو و همه رو توی صندوق عقب و
با کمک مامان تمام وسایلای بهارو و همه رو توی صندوق عقب و یکمشم توی قسمت عقب ماشین گذاشتیم..مامان رفت تا بهارو بیدار کنه...رونداشتم توی چشماش نگاه کنم..دوتامون به یه اندازه مقصربودیم..خجالت میکشیدم توی چشماش نگاه کنم...بعداز چند لحظه مامان اومد توی حیاط..همراه بهاره...
دستشو گرفته بودو داشت میومد....
مامتن+دخترم من دیشب یکم بد خوابیدم...میخوام روی صندلی عقب خوابم...تو جلو بشین..
بهاره_ولی پروانه خانوم..
مامان+هیس..حرف نزن منه پیرزن کمر درد گفتم میخوام بخوابم...حرف نباشه..بعدش میام جلو تاتو راحت باشی...
بهار سرشو انداخت پایینو درو بازکرد و بدون سلام ویا حرفی نشست روی صندلی درو هم محکم بست...
چیزی نگفتم..حرفی ازدهنم بیرون نمیومد...
درو با ریموت بازکردم ...چشماشو بسته بود...مامانم که خوابیده بود..
خارج ازشهر دم یه سوپرمارکتی وایسادم...
میدونستم چی دوست داره...واسه حودشو سمیرالواشک خریدم و کلی چیپس و پفکو بستنیو شیرکاکائو و تیتاب!درو که واکردم روشو کرد اونور ..عین بچه ها...
بستنیو ازتوی کیسه نایلون بیرون کشیدم...
من_بخور..
جوابی نداد..
من_شکلاتیه ها!!بخور..چیزی نخوردی...
بازم جوابی نداد...
بستنیو تکون دادم جلوی چشماش..دهنش آب افتاده بود ولی اونقدرمغروربود که بازم جوابی نده...
ازماشین پیاده شدم...
درسمت شاگردو بازکردمو ازدستش کشیدمش بیرون..
بهار+چه مرگته؟!
من_تااین بستنیو نخوری..زحرکت نمیکنم...
بهار+نمیخوام...
من_میخوای..
بستنیو بازکردمو جلوی صورتش گرفتم..
من_بخور..
بهار+نمیخوام...
من_پس نمیخوای دیگه؟!
بهار+شک داری؟!
من_نه...
بهار+خوبه...
بستنیو بزور گرفتم جلوی دهنشو کردم تو حلقش..
من_آفرین الان خوبه..بخور..
بالاخره بزور به خوردش دادم...
بهار+روانی..زورگو...بیشعور..
دهنش کثیف بود..خودش خبرنداشت...
اتوبان خلوت بودو به ندرت کسی رد میشد..دادمیزدو منو متهم میکرد...دست به سینه جلوش وایساده بودمو بایه لبخند مسخره به غرغراش گوش میدادم..
بهار+توهمش به من زور میگی...من تاکی تورو تحمل کنم..حاضرنیستی به حرفام گوش کنی.من دیگه تورونمیتونم تحمل کنم...یعنی چی...
ازتوی جیبم یه دستمال درآوردم و محکم کشیدم روی دهنش...
بهاربرای چند لحظه ساکت شد...
بهار+چ..چیکارکردی دیونه..!!!؟
من_اره..اره..دیونه...دیونه..من دیونه ام...خودت میدونی دیونه ی کی؟!
بهاره+چرت و پرت نگو...من دیگه باهات کاری ندارم!
من_پس چرا چشاتو میدزدی؟!
بهاره+بیا بریم..حال ندارم بات حرف بزنم...
من_نازنکن دیگه...
بهار+پندار بهت گفتم بریم.دیرمون میشه...
من_چیکارکنم ببخشیم؟!
بهارفریاد زد...عصبانی...
بهار+اگه میتونی...جلوی تمام ادما به پام بیوفت..میتونی؟!نمیتونی..خوب میشناسمت..مغروری..خیلی...
سرمو انداختم پایین و پشت رل نشستم...
تمام مدت سرعت میرفتم و و پامو روی گازفشارمیدادم...
یه پارک جنگلی نزدیک شهربود دیگه تصمیمم رو گرفتم محکم پیچیدم سمت راست که بازم صدای بهاربلند شد...
بهار+چیکارمیکنی روانی.؟!
من_همون کاری که خودت خواستی...
بهار+چیکارمیکنی..باباوایسا...
جوابی ندادم..توی یه قسمت شلوغش ماشینو نگه داشتم..
من_پیاهده شو...
بهار+نه ولش کن...
من_گفتم پیاده شو...
پیاده شدم که همزمان بهارپیاده شد..بی توجه به مردم اطراف شروع کرد به دادو بیداد...
#رمان#رمانخونه
دستشو گرفته بودو داشت میومد....
مامتن+دخترم من دیشب یکم بد خوابیدم...میخوام روی صندلی عقب خوابم...تو جلو بشین..
بهاره_ولی پروانه خانوم..
مامان+هیس..حرف نزن منه پیرزن کمر درد گفتم میخوام بخوابم...حرف نباشه..بعدش میام جلو تاتو راحت باشی...
بهار سرشو انداخت پایینو درو بازکرد و بدون سلام ویا حرفی نشست روی صندلی درو هم محکم بست...
چیزی نگفتم..حرفی ازدهنم بیرون نمیومد...
درو با ریموت بازکردم ...چشماشو بسته بود...مامانم که خوابیده بود..
خارج ازشهر دم یه سوپرمارکتی وایسادم...
میدونستم چی دوست داره...واسه حودشو سمیرالواشک خریدم و کلی چیپس و پفکو بستنیو شیرکاکائو و تیتاب!درو که واکردم روشو کرد اونور ..عین بچه ها...
بستنیو ازتوی کیسه نایلون بیرون کشیدم...
من_بخور..
جوابی نداد..
من_شکلاتیه ها!!بخور..چیزی نخوردی...
بازم جوابی نداد...
بستنیو تکون دادم جلوی چشماش..دهنش آب افتاده بود ولی اونقدرمغروربود که بازم جوابی نده...
ازماشین پیاده شدم...
درسمت شاگردو بازکردمو ازدستش کشیدمش بیرون..
بهار+چه مرگته؟!
من_تااین بستنیو نخوری..زحرکت نمیکنم...
بهار+نمیخوام...
من_میخوای..
بستنیو بازکردمو جلوی صورتش گرفتم..
من_بخور..
بهار+نمیخوام...
من_پس نمیخوای دیگه؟!
بهار+شک داری؟!
من_نه...
بهار+خوبه...
بستنیو بزور گرفتم جلوی دهنشو کردم تو حلقش..
من_آفرین الان خوبه..بخور..
بالاخره بزور به خوردش دادم...
بهار+روانی..زورگو...بیشعور..
دهنش کثیف بود..خودش خبرنداشت...
اتوبان خلوت بودو به ندرت کسی رد میشد..دادمیزدو منو متهم میکرد...دست به سینه جلوش وایساده بودمو بایه لبخند مسخره به غرغراش گوش میدادم..
بهار+توهمش به من زور میگی...من تاکی تورو تحمل کنم..حاضرنیستی به حرفام گوش کنی.من دیگه تورونمیتونم تحمل کنم...یعنی چی...
ازتوی جیبم یه دستمال درآوردم و محکم کشیدم روی دهنش...
بهاربرای چند لحظه ساکت شد...
بهار+چ..چیکارکردی دیونه..!!!؟
من_اره..اره..دیونه...دیونه..من دیونه ام...خودت میدونی دیونه ی کی؟!
بهاره+چرت و پرت نگو...من دیگه باهات کاری ندارم!
من_پس چرا چشاتو میدزدی؟!
بهاره+بیا بریم..حال ندارم بات حرف بزنم...
من_نازنکن دیگه...
بهار+پندار بهت گفتم بریم.دیرمون میشه...
من_چیکارکنم ببخشیم؟!
بهارفریاد زد...عصبانی...
بهار+اگه میتونی...جلوی تمام ادما به پام بیوفت..میتونی؟!نمیتونی..خوب میشناسمت..مغروری..خیلی...
سرمو انداختم پایین و پشت رل نشستم...
تمام مدت سرعت میرفتم و و پامو روی گازفشارمیدادم...
یه پارک جنگلی نزدیک شهربود دیگه تصمیمم رو گرفتم محکم پیچیدم سمت راست که بازم صدای بهاربلند شد...
بهار+چیکارمیکنی روانی.؟!
من_همون کاری که خودت خواستی...
بهار+چیکارمیکنی..باباوایسا...
جوابی ندادم..توی یه قسمت شلوغش ماشینو نگه داشتم..
من_پیاهده شو...
بهار+نه ولش کن...
من_گفتم پیاده شو...
پیاده شدم که همزمان بهارپیاده شد..بی توجه به مردم اطراف شروع کرد به دادو بیداد...
#رمان#رمانخونه
۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.